کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مضاحک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مضاحک
لغتنامه دهخدا
مضاحک . [ م َ ح ِ ] (ع اِ) ج ِ مضحکة. (یادداشت مؤلف ). سخنان خنده آور. لطیفه ها و بذله ها : چنان باید محاکی باشی و بسیار حکایت های مضاحک و سخن مسکته و نوادرهای بدیع یاد داری . (قابوسنامه چ بنگاه ترجمه و نشر کتاب ص 204).مقالت های حکمت باز کرده سخنهای...
-
جستوجو در متن
-
مضحکه
لغتنامه دهخدا
مضحکه . [ م َ ح َ ک َ/ ک ِ ] (از ع ، اِ) لطیفه و بذله . || مقلدو بذله گو. (ناظم الاطباء). و رجوع به مَضاحِک شود.
-
آریستفان
لغتنامه دهخدا
آریستفان . [ ت ُ ] (اِخ ) اَریستفان . نام شاعر فکاهی مشهور آطنه (آتن ) در مائه ٔپنجم ق .م . او در اشعار خود برسوم و آداب و عادات زمان سخت تاخته و نامه هائی از مضاحک چون نامه ٔ غوکان ، زنبوران ، سواران ، مرغان و مضحکه ٔ باستانی و جز آن دراین زمینه پرد...
-
ندیمی
لغتنامه دهخدا
ندیمی . [ ن َ ] (حامص ) مصاحبت . مجالست . همنشینی . (ناظم الاطباء). عمل ندیم . رجوع به ندیم شود : و قومی را از اهل علم و حکمت تربیت کنی کی هر روز به نوبت آیند و ندیمی من کنند. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 100). || هم پیالگی . (ناظم الاطباء). || خوشمزگی . س...
-
شیرگیر شدن
لغتنامه دهخدا
شیرگیر شدن . [ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) در تداول عوام ، سخت شجاع و دلاور گشتن . (یادداشت مؤلف ). تسلطی یافتن و چربیدن . (آنندراج ) : که به سرپنجه شیرگیر شده ست شیر برنا و گرگ پیر شده ست . نظامی . || جسور و دلیر و جری گشتن . جری شدن . بسیار به خود غره گرد...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَم َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علویه ٔ سیستانی ، مکنی به ابوالعباس و ملقب بریح و هم ملقب بجراب الدولة. وی طنبوری و بذله گو و ظریف و خوش دعابه است و به ایام مقتدر عباسی میزیست و ادراک دولت بنی بویه کرد و چون دیالمه بالقاب مختوم بدولة مباهات میکردند...
-
استادعلم
لغتنامه دهخدا
استادعلم . [ اُ ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) چنانکه عادت قدیم درزیانست ، خیاطی صاحبان کار را به لاغ و مضاحک سرگرم کرده و از هر جامه وار شاخی میربود. قضا را شبی بخواب دید رستاخیز برپاست ، و ملکی عرض و تشهیر را پرچمهای گوناگون از دزدیده های او بر درفشی آتشین ک...
-
جاروب
لغتنامه دهخدا
جاروب . (اِ مرکب ) (از: جا، مکان + روب ، مخفف روبنده ) چیزی است از گیاه که خانه روبند و آن را انواعی است . جارو. عسیل . محسرة.محوقة. مکسحة. مکسح . مِخَمّة. مسفرة. || مصولة. مِقَمّه . منعم . (منتهی الارب ) : و ازاین ناحیت گیلان جاروب و حصیر و مصلی نما...
-
مقالت
لغتنامه دهخدا
مقالت . [ م َ ل َ ] (ع اِ) گفتار. (غیاث ). مقالة. سخن . گفتار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : هرکه حجت خواهدت آری جوابش تیغ تیزحجت ار تیغ است و بس درس و مقالت چیست پس . ناصرخسرو.بانوسخنان او کهن گشت آن شهره مقالت کسائی . ناصرخسرو.مقصود از تحریر این رس...
-
لاغ
لغتنامه دهخدا
لاغ . (اِ) تا. تای . شاخ . شاخه . طاقه : طاقه ٔ ریحان ،لاغی اسپرغم . یک لاغ سبزی ، یک طاقه بقل ، یک برگ از سبزی . یک لاغ تره یا یک لاغ سبزی یا لاغی اسپرغم ؛ هریک ازبنه های سبزی در یکدسته . رمش ، یکدسته اسپرغم . || هریک از گیسوان بافته . دسته ای خرد ا...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [اِ ] (اِخ ) ابن سلیمان الاسرائیلی مکنی به ابویعقوب و مشهور به اسرائیلی . وی طبیب و فاضل و بلیغ و عالم و مشهور به حذاقت و معرفت و نیکوتصنیف و عالی همت بودو از مردم مصر است و در آغاز امر کحالت میورزید و سپس در قیروان ساکن شد و ملازمت اسحاق بن ...
-
ساز کردن
لغتنامه دهخدا
ساز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ساخته و آماده کردن . (آنندراج ). آمادن . فراهم کردن . مهیا کردن . ترتیب دادن . ساخته کردن . ساختن : سپه را همه هر چه بایست ، سازبکرد و بیامد سوی تخت باز. فردوسی .خرد را چو با دانش انباز کردبه دل پاسخ نامه را ساز کرد. ...
-
باز کردن
لغتنامه دهخدا
باز کردن . [ ک َدَ ] (مص مرکب ) گشودن . گشادن . (ناظم الاطباء). منفرج کردن . فراز کردن . وا کردن . مقابل بستن : آن کس که بر امیر در مرگ باز کردبر خویشتن نگر نتواند فراز کرد. ابوشکور.باز کردم در و شدم به کده در کلیدان نبود سخت کده . طَیّان .در کلبه ٔ ...