کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصمم شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
آشفته رای
لغتنامه دهخدا
آشفته رای . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آنکه مصمم نتواند شدن . مردد.- آشفته رای شدن ؛ تغییق .
-
متصاعد شدن
لغتنامه دهخدا
متصاعد شدن . [ م ُ ت َ ع ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلند شدن و برآمدن . (ناظم الاطباء) : آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقام مصمم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39).
-
چاره گرفتن
لغتنامه دهخدا
چاره گرفتن . [ رَ / رِ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) مصمم شدن . اتخاذ تصمیم کردن : مرا چاره ٔ خویش باید گرفت ره خشک را پیش باید گرفت .فردوسی (از آنندراج ).
-
غرو کردن
لغتنامه دهخدا
غرو کردن . [ غ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول خانگی عامه به مزاح ، لباس نیکو پوشیدن و زینت کردن و مصمم شدن برای رفتن به جائی : باز کجا غِرَو کرده ای ؟
-
رای افکندن
لغتنامه دهخدا
رای افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصمیم گرفتن . اراده کردن . آهنگ کردن . مصمم شدن : شه به تأدیب شان چو رای افکندسر هر دو بزیر پای افکند.نظامی .
-
عزیمت کردن
لغتنامه دهخدا
عزیمت کردن . [ ع َ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) اراده کردن و قصد نمودن و نیت کردن . (ناظم الاطباء). آهنگ کردن . عزم کردن . مصمم شدن . عازم شدن . رجوع به عزیمت و عزیمة شود : چو تو عزیمت پیکار و قصد رزم کنی روند با تو برابر دو لشکر آتش و آب . مسعودسعد.روزی ...
-
توشه برداشتن
لغتنامه دهخدا
توشه برداشتن . [ ش َ / ش ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مسافر شدن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ).مصمم گشتن برای مسافرت . (ناظم الاطباء) : بفرمود تا توشه برداشتندهمی راه دشوار بگذاشتند. فردوسی .بفرمود تا توشه برداشتندز یک ساله تا...
-
یک شاخ
لغتنامه دهخدا
یک شاخ . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) که دارای یک شاخ باشد. که شاخی تنها دارد. || که یک شاخه دارد. که یک شعبه دارد. || بر یک دوش . با یک دوش . (یادداشت مؤلف ). یک وری : فلان کس قبایش را یک شاخ روی شانه اش انداخته بود. (از فرهنگ لغات عامیانه ).- ...
-
مردد
لغتنامه دهخدا
مردد. [ م ُ رَدْ دَ ] (ع ص ) مرد دودله و سرگشته که بیرون شد کار نداند. (منتهی الارب ). حائر بائر. (متن اللغة). دودل . دو دله . که اسیر شک و تردید است . که مصمم نیست . که بر کاری استوار نیست . مردد شدن ؛ به تردید افتادن .|| بی قرار. ناپایدار. بی ثبات ...
-
پوستین باژگونه کردن
لغتنامه دهخدا
پوستین باژگونه کردن . [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت تصمیم گرفتن . عظیم مصمم شدن . پوستین باشگونه کردن : بانگ برزد عزت حق کای صفی تو نمیدانی ز اسرار خفی پوستین را باژگونه گر کنم کوه را از بیخ و از بن برکنم . مولوی .و رجوع به پوستین باشگونه کر...
-
پوستین باشگونه کردن
لغتنامه دهخدا
پوستین باشگونه کردن . [ با ن َ / ن ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سخت مصمم شدن . رجوع به پوستین باژگونه کردن شود. || تغییر روش و رفتار و معامله دادن : باشگونه کرده عالم پوستین رادمردان بندگان را گشته رام . ناصرخسرو.رئیس امین را چو بینی بگوی که گرد فضولی بسی م...
-
یک رکابی
لغتنامه دهخدا
یک رکابی . [ ی َ / ی ِ رِ ] (ص نسبی ، اِ مرکب ) یک رکیبی . کنایه از اسب جنیبت است که اسب کتل باشد. (برهان ). اسب کتل . (ناظم الاطباء). کنایه از اسب جنیبت بود. (آنندراج ) : عنان یک رکابی زیر می زددودستی بر فلک شمشیر می زد. نظامی . || رفیق . || کسی که ...
-
مستعد
لغتنامه دهخدا
مستعد. [ م ُ ت َ ع ِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعداد. مهیا و آماده شده به کاری . (اقرب الموارد). ساختگی و آمادگی چیزی دارنده . (غیاث ) (آنندراج ). آماده . آراسته . مهیا. ساخته . حاضر. رجوع به استعداد شود : چون ... فضیحت خویش بدید... مستعد و متشمر روی...
-
کمر بستن
لغتنامه دهخدا
کمر بستن . [ ک َ م َ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کمربند بر میان بستن : کمرش دیدی و شاهانه کمر بسته همی دیده ای هیچ شهی بسته بدین زیب کمر. فرخی .راست گفتی سفندیارستی بر نهاده کلاه و بسته کمر. فرخی .ببسته سفالین کمر هفت هشت فکنده به سر بر تنک معجری . منوچهری ...
-
سخت کردن
لغتنامه دهخدا
سخت کردن . [ س َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) محکم کردن . سفت کردن . زفت کردن : چون بچه ٔ کبوتر منقار سخت کردهموار کرد موی و بیوکند موی زرد. بوشکور. || محکم بستن : چهارتن بودند از مهتران عجم ... پیش پیغمبر علیه السلام آمدند بکمرهاء زرین میان سخت کرده . (مجمل ...