کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصمم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصمم
لغتنامه دهخدا
مصمم . [ م ُ ص َم ْ م َ ] (ع ص ) رجل مصمم ؛ مرد درست عزیمت درستکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دارای ثبات و استواری در کار : اگر رای تو بر این کار مقرر است و عزیمت در امضای آن مصمم ، باری نیک برحذر باید بود. (کلیله و دمنه ). سلطان بعد ...
-
مصمم
لغتنامه دهخدا
مصمم . [ م ُ ص َم ْ م ِ ] (ع ص ) تصمیم گیرنده . رجوع به مصمَّم شود .
-
جستوجو در متن
-
آشفته رای
لغتنامه دهخدا
آشفته رای . [ ش ُ ت َ / ت ِ ] (ص مرکب ) آنکه مصمم نتواند شدن . مردد.- آشفته رای شدن ؛ تغییق .
-
نامصمم
لغتنامه دهخدا
نامصمم . [ م ُ ص َم ْ م َ ] (ص مرکب ) بی تصمیم . غیرعازم . که مصمم در اجرای کاری نیست . بی اراده .
-
چاره گرفتن
لغتنامه دهخدا
چاره گرفتن . [ رَ / رِ گ ِ رِ ت َ ](مص مرکب ) مصمم شدن . اتخاذ تصمیم کردن : مرا چاره ٔ خویش باید گرفت ره خشک را پیش باید گرفت .فردوسی (از آنندراج ).
-
دل آغنده
لغتنامه دهخدا
دل آغنده . [ دِغ َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مصمم . جازم . || غمین . حزین . رجوع به ترکیب دل آغنده ذیل آغنده شود.
-
غرو کردن
لغتنامه دهخدا
غرو کردن . [ غ ِ رَ / رُو ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول خانگی عامه به مزاح ، لباس نیکو پوشیدن و زینت کردن و مصمم شدن برای رفتن به جائی : باز کجا غِرَو کرده ای ؟
-
رای افکندن
لغتنامه دهخدا
رای افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصمیم گرفتن . اراده کردن . آهنگ کردن . مصمم شدن : شه به تأدیب شان چو رای افکندسر هر دو بزیر پای افکند.نظامی .
-
متصاعد شدن
لغتنامه دهخدا
متصاعد شدن . [ م ُ ت َ ع ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) بلند شدن و برآمدن . (ناظم الاطباء) : آتش غیرت در نهاد او متصاعد شد و عزم انتقام مصمم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 39).
-
مصطلح
لغتنامه دهخدا
مصطلح . [ م ُ طَ ل َ ] (ع ص ) اصطلاح شده . و معنای لفظی سوای معنی اصلی آن که همه ٔ مردم بر آن اتفاق دارند. (ناظم الاطباء). معنایی شایع نزد گروهی از مردم غیر از معنی حقیقی کلمه . مقرر. (یادداشت مؤلف ). اصطلاح شده : و دیگر آنکه اطلاق به حسب اصل صناعتی...
-
توشه برداشتن
لغتنامه دهخدا
توشه برداشتن . [ ش َ / ش ِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) کنایه از مسافر شدن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (از فرهنگ رشیدی ).مصمم گشتن برای مسافرت . (ناظم الاطباء) : بفرمود تا توشه برداشتندهمی راه دشوار بگذاشتند. فردوسی .بفرمود تا توشه برداشتندز یک ساله تا...
-
النت
لغتنامه دهخدا
النت . [ اُ ل َ ] (اِخ ) شهری در کالسیدیک (شب__ه جزیره ٔ میان خلیج سالونیک و ارفانی ) هنگام محاصره ٔ این شهر بوسیله ٔ فیلیپ مقدونی دموستن یونانی با پیروان خود از مردم النت کوشید که آتنیان را به رهایی شهر مصمم سازد ولی نتیجه نبخشید. رجوع به ایران باست...
-
باطناً
لغتنامه دهخدا
باطناً. [ طِ نَن ْ ] (ع ق ) مقابل ظاهراً. در باطن . بباطن : در ظاهر برای رفتن بخدمت برادر قبول نموده و باطناً بقتل او مصمم و منتظر فرصت میبود. (حاشیه ٔ مجمل التواریخ گلستانه ص 24). || حقیقت . در حقیقت . (ناظم الاطباء).
-
یک شاخ
لغتنامه دهخدا
یک شاخ . [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) که دارای یک شاخ باشد. که شاخی تنها دارد. || که یک شاخه دارد. که یک شعبه دارد. || بر یک دوش . با یک دوش . (یادداشت مؤلف ). یک وری : فلان کس قبایش را یک شاخ روی شانه اش انداخته بود. (از فرهنگ لغات عامیانه ).- ...