کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصلحت دید پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
مصلحت گزار
لغتنامه دهخدا
مصلحت گزار. [ م َ ل َ ح َ گ ُ ] (نف مرکب ) خیراندیش . صلاح اندیش . || عاقل و زیرک و هوشیار. || کارگزار. (ناظم الاطباء). مباشر. || مشاور. مستشار. رایزن . (از یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح سیاسی در دولت عثمانی ) کاردار سفارت .
-
مصلحت گزاری
لغتنامه دهخدا
مصلحت گزاری . [ م َ ل َ ح َ گ ُ ] (حامص مرکب ) عمل مصلحت گزار. صلاح اندیشی . خیرخواهی . || کارگزاری . مباشرت . || (اصطلاح سیاسی در دولت عثمانی ) کارداری سفارت : روز شنبه ... رخصت مراجعت به استانبول یافته حیدرافندی مستشار خود را به جای خود به مصلحت گز...
-
صلاح و مصلحت
لغتنامه دهخدا
صلاح و مصلحت . [ ص َ ح ُ م َ ل َ ح َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) از اتباع است . تدبیر کردن . رای زدن . مصلحت دانستن . راهنمائی کردن : بی صلاح و مصلحت او آب نمی خورد و همیشه از او مصلحت می جوید. رجوع به صلاح و مصلحت جوئی شود.
-
مصلحت نگاه داشتن
لغتنامه دهخدا
مصلحت نگاه داشتن . [ م َ ل َ ح َ ن ِ ت َ ] (مص مرکب ) رعایت مقتضای زمان و مکان کردن . رعایت صلاح کار کردن . جانب صواب کارها نگه داشتن : بوسهل حمدوی مردی کافی و دریافته است . وی را عارضی باید کرد و تو را وزارت تا من از دور مصلحت نگاه می دارم و اشارتی ...
-
جستوجو در متن
-
صلاح دید
لغتنامه دهخدا
صلاح دید. [ ص َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) تجویز. مصلحت دیدن . صلاح جستن . صوابدید. رجوع به صلاح و صلاح دانستن و صلاح اندیشیدن شود.
-
دید
لغتنامه دهخدا
دید. (مص مرخم ) اسم از دیدن . نظاره و تماشا. (آنندراج ). دیدن . رؤیت کردن و با کلماتی مانند بازدید. روادید. دیودید. صلاحدید. صوابدید. مصلحت دید ترکیب شود. (یادداشت مؤلف ) : تن ز جان و جان ز تن مستور نیست لیک کس را دید جان دستور نیست . مولوی .مانع آ...
-
صلاح دیدن
لغتنامه دهخدا
صلاح دیدن .[ ص َ دی دَ ] (مص مرکب ) مصلحت دیدن . مناسب دانستن . موافق رأی و عقل دیدن چیزی یا کاری را : چو پای صید را در دام خود دیددر آن جنبش صلاح آرام خود دید. نظامی .رجوع به صلاح و صلاح دانستن شود.
-
رای دیدن
لغتنامه دهخدا
رای دیدن . [ دَ ] (مص مرکب ) صلاح دیدن . مصلحت دیدن . صلاح دانستن . مقتضی دیدن . مناسب تشخیص دادن . اندیشه و عقیده پیدا کردن . ارتاء. (تاج المصادر بیهقی ). ارتیاء. (تاج المصادر بیهقی ). نظر دادن : اگر رای بینی تو این کاروان بدروازه ٔ دژ کند ساروان . ...
-
صوابدید
لغتنامه دهخدا
صوابدید. [ ص َ ] (مص مرکب مرخم ، اِ مص مرکب ) صلاح دید. صَلاح و تجویز. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). صواب اندیشیدن . مصلحت دیدن .تصویب . صواب شمردن . استصواب رأی . اعتقاد : آغازید آب عبدالجبار را خیرخیر ریختن و به چشم سبکی در او نگریستن و بر صوابدیدهای...
-
پرجگر
لغتنامه دهخدا
پرجگر. [ پ ُ ج ِ گ َ ] (ص مرکب ) پرجرأت . پردل . دلیر. دل آور. دل دار. نیو : بر مصلحت دید خود برفور با ده هزار مرد پرجگر روان شدند. (جهانگشای جوینی ).پیش از این شاه ترا جنگ نفرمود همی تا ندیدی که تو چون پردلی و پرجگری . فرخی .زان گرانمایه گهر کوهست ...
-
چاره سگال
لغتنامه دهخدا
چاره سگال . [ رَ / رِ س ِ ] (نف مرکب ) چاره سگالنده . تدبیراندیش . مصلحت اندیش . آنکه اندیشه و تدبیر اصلاح امور کند : شاه نامش خجسته دید بفال گفت کای خیرمند چاره سگال . نظامی . || چاره اندیش . علاج اندیش . آنکه در اندیشه ٔ علاج و درمان دردی یا مرضی ب...
-
پیشباز شدن
لغتنامه دهخدا
پیشباز شدن .[ بازْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پیشباز رفتن : فرود آمد از تخت و شد پیشبازبپرسیدش از رنج راه دراز. فردوسی .و مردم سیستان اندر حرب پیشباز او شدند. (تاریخ سیستان ).چو فغفور را دید شد پیشبازنشانداز بر تخت و بردش نماز. اسدی .چون بدر کوشک آمدند زلیخ...
-
صواب دیدن
لغتنامه دهخدا
صواب دیدن . [ ص َ دی دَ ] (مص مرکب ) مصلحت دیدن . صَلاح دیدن .درست دانستن . استوار دانستن . تصویب کردن : آخر گفتند طغرل را که مهتر ما توئی بر هرچه تو صواب دیدی ، ما کار میکنیم . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 632).شاهد سرمست من صبح درآمد ز خواب کرد صراحی طلب ...
-
منوط
لغتنامه دهخدا
منوط. [ م َ ] (ع ص ) (از «ن و ط») آویخته . یقال هذا منوط به . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). وابسته و به چیزی درآویخته شده . (غیاث ) (آنندراج ). موقوف و متعلق و بسته و وابسته و پیوسته و مربوط. (ناظم الاطباء) : امن راهها و قمع مفسدان ... به سیاست م...
-
تضییع
لغتنامه دهخدا
تضییع. [ ت َض ْ ] (ع مص ) ضایع کردن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مهمل و هیچکاره گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ضایعکردگی و اتلاف . (ناظم الاطباء) : و هیچ خردمند تضییع عمر در طلب آن جای...