کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصعر
لغتنامه دهخدا
مصعر. [ م ُ ع َ ] (ع ص ) قرب مصعر؛ سیر شب سخت . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
واژههای همآوا
-
مثار
لغتنامه دهخدا
مثار. [ م ُ ] (ع ص ) شیارکرده شده و کاشته شده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). و رجوع به اثارة شود.
-
مثعر
لغتنامه دهخدا
مثعر. [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) آن که تجسس اخبار میکند. (ناظم الاطباء). تجسس کننده ٔ اخبار به دروغ . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و رجوع به اثعار شود.
-
مسار
لغتنامه دهخدا
مسار. [ م َ سارر ] (ع اِ) ج ِ مَسَرّة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). شادیها. مسرتها : این قصه به سمع اعلای شاه أسمعه اﷲ المسار از بهر آن گذرانیدم تا... (سندبادنامه ص 202). از حضرت چنگیزخان یرلیغی رسید مضمون آن موجبات مسار وابتهاج بود. (جهانگشای جوی...
-
مسار
لغتنامه دهخدا
مسار. [ م ُ سارر ] (ع ص ) نعت فاعلی از مسارة. رازگوینده . (ناظم الاطباء). رجوع به مسارة شود.
-
مسئر
لغتنامه دهخدا
مسئر. [ م ُ ءِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر اِسآر. کسی که طعام یا شرابی می خورد و از آن چیزی باقی می گذارد. پس خورده گذارنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و رجوع به اِسآر شود.
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر. [ م َ ع َ ] (ع اِ) اسم مکان است از سَعر. (از اقرب الموارد). رجوع به سعر شود. || جای باریک از دم شتر. ج ، مَساعِر. (از اقرب الموارد). مُسعَر. (منتهی الارب ).
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر. [ م ِ / م َ ع َ ] (اِخ ) ابن مهلهل خزرجی ینبوعی ، مکنی به ابودلف . جهانگرد مشهور قرن چهارم هجری است و متجاوز از نود سال زیسته است و بیشتر عمر را به گردش در بلاد مختلف سپری کرده . وی از اطرافیان صاحب بن عباد به شمار میرفت . قصیده ای دارد مشهور ب...
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر. [ م ِ ع َ ] (ع اِ) آنچه آتش را بوسیله ٔ آن برانگیزانند. (از اقرب الموارد). فروزینه ٔ آتش و آتشکاو و آهن و جز آن . (منتهی الارب ). آتش افروزنه و تنورآشور. (دهار). مسعار. محضب . محضاء. محضج . استام . ج ، مَساعر. (دهار). || (ص ) برانگیزنده ٔحرب ، ...
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر. [ م ُ س َع ْ ع َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسعیر. نرخ نهاده و قیمت تعیین شده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تسعیر شود.
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر. [ م ُ س َع ْ ع ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسعیر. رجوع به تسعیر شود. برانگیزنده ٔ حرب و آتش . || تعیین کننده ٔ سعر و نرخ . (از اقرب الموارد). نرخ گذار. || حاکم و متصرف در امور. (منتهی الارب ).
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر. [ م ُ ع َ ] (ع اِ) جای باریک از دم شتر. (منتهی الارب ). مَسعَر. و رجوع به مسعر شود.
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر. [م ِ / م َ ع َ ] (اِخ ) ابن کدام بن ظهیر هلالی عامری رواسی ، مکنی به ابوسلمة. از ثقات اهل حدیث و از اهالی کوفه بود. و به سبب ثقتی که بر روایتهای او بوده است به المصحف مشهور بود. وی به سال 152 هَ .ق . در مکه درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 109 ...
-
مسعر
لغتنامه دهخدا
مسعر.[ م ُ ع ِ ] (ع ص ) برانگیزنده ٔ حرب و آتش . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اسعار شود. || تعیین کننده ٔ نرخ و سعر. (از اقرب الموارد).