کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصأب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصأب
لغتنامه دهخدا
مصأب . [ م ِ ءَ ] (ع ص ) نیک سیراب و پر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد سیراب و پرشده از آب . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
مصاب
لغتنامه دهخدا
مصاب . [ م َ صاب ب ] (ع اِ) ج ِ مصب ، موضع ریختن آب . (یادداشت مؤلف ). محل . مورد. موضع: او به قلت عقل ... و اسراف اموال نه در مصاب استحقاق و منع در مواضع اطلاق . (تاریخ جهانگشای جوینی ). هر سال حملی ... به کعبه ٔ معظم ... فرستادی تا بر اشراف حرمین ...
-
مصاب
لغتنامه دهخدا
مصاب . [ م ُ ] (ع ص ) مصیبت رسیده و دل شکسته و غمناک و آزرده و شوریده . (ناظم الاطباء). مصیبت زده و رنج رسیده شده . (غیاث ) (آنندراج ). بلا و شدت رسیده . (از اقرب الموارد). رنج دیده . آفت رسیده ، و در حدیث است : من عزی مصاباً فله اجره . عزادار. به مر...
-
مصاب
لغتنامه دهخدا
مصاب . [ م ُ ] (ع مص ) اصابت . (از اقرب الموارد). مصابة. (تاج المصادر بیهقی ). رجوع به اصابت شود.
-
واژههای همآوا
-
مسأب
لغتنامه دهخدا
مسأب . [ م ِ ءَ ] (ع اِ) خیک یا خیک بزرگ یا غراره ٔ چرمین که در آن خیک نهند یا خیک شهد و عسل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). خیک عسل . (مهذب الاسماء). سأب . و رجوع به سأب شود. || (ص ) بسیار آب خورنده از مردم و جز آن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد...
-
جستوجو در متن
-
نامحق
لغتنامه دهخدا
نامحق . [ م ُ ح ِق ق / ح ِ ] (ص مرکب ) که صاحب حقی نیست . که بر حق نیست . که مصاب نیست .
-
مصابة
لغتنامه دهخدا
مصابة. [ م ُ ب َ ] (ع مص ) دردمند و مصیبت زده کردن . (منتهی الارب ). || رسیدن . (تاج المصادر بیهقی ). مصاب .
-
داغ دیدن
لغتنامه دهخدا
داغ دیدن . [ دَ ] (مص مرکب )مردن کسان و خویشان خاصه فرزند. مرگ فرزند یا دیگر اقربا دیدن . مردن عزیزی چون فرزند یا برادر و امثال آن . مصاب شدن بمرگ فرزندی یا خویشی . داغ فرزند دیدن .بمصیبت مرگ فرزند دچار شدن . مصاب بمرگ فرزند شدن .
-
جن زده
لغتنامه دهخدا
جن زده . [ ج ِ زَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) پری زده . آنکه مورد اذیت و آزار جنّیان واقع شده . || مصروع . (فرهنگ فارسی معین ). مصاب .
-
مصابة
لغتنامه دهخدا
مصابة. [ م ُ ب َ ] (ع اِ) مصیبت .(منتهی الارب ). || آفت . سختی . شدت نازلة. مصاب . مصوبة. (اقرب الموارد). عاهت . (منتهی الارب ).
-
داغدار کردن
لغتنامه دهخدا
داغدار کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشان دارکردن . || نشان داغ نهادن بر کسی یا حیوانی . || لکه دار کردن . رنگ خلاف رنگ اصلی متن بر آن پدیدآوردن . || معیب کردن . (از آنندراج ). || مصاب کردن بمرگ یا کشتن عزیزی یا فرزندی .
-
مصب
لغتنامه دهخدا
مصب . [ م َ ص َب ب ] (ع اِ) موضع ریختن آب . ج ، مَصاب ّ. (ناظم الاطباء). جای ریختن آب و غیره . (غیاث ). آنجا که رود و آبشار و جز آن فروریزد. پای ، مصب رود. آنجا که رود وارد دریا یا دریاچه می شود. آنجا که آب رودی به دریا یا دریاچه فروریزد. مصب رود ارد...