کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصالح پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصالح
لغتنامه دهخدا
مصالح . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مصلحة. نیکیها. (منتهی الارب ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). ج ِ مصلحت به معنی صلاح و خیر کار. آنچه موجب آسایش و سود باشد. (از یادداشت مؤلف ). عبدالواسع در شرح بوستان نوشته که مصالح به فتح لام مقلوب ما صلح است از قسم محاصل به...
-
مصالح
لغتنامه دهخدا
مصالح . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) آنکه مصالحه کند. مصالحه کننده . سازش کننده . (از یادداشت مؤلف ). || (اصطلاح حقوق ) آنکه مالی یا حقی را به دیگری صلح کند و واگذارد اعم از آنکه معوض باشد یا غیرمعوض . آنکه طرف ایجاد عقد صلح واقع گردد. کسی که مالی یا امری را ...
-
واژههای مشابه
-
مصالح دار
لغتنامه دهخدا
مصالح دار. [ م َ ل ِ ] (نف مرکب ) خوراکی که دارای مصالح بود. || آنکه دارای مصالح بنایی باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به مصالح شود.
-
مصالح شناس
لغتنامه دهخدا
مصالح شناس . [ م َ ل ِ ش ِ ] (نف مرکب ) که تشخیص نیک و بد تواند داد. که خیر و صلاح تواند تمیز و تشخیص کرد : با پدرزن نمود قصه ٔ خویش کای مصالح شناس خیراندیش .سعدی .
-
مصالح گزار
لغتنامه دهخدا
مصالح گزار. [ م َ ل ِ گ ُ ] (نف مرکب ) مصلحت گزار. (ناظم الاطباء). و رجوع به مصلحت گزار شود.
-
مصالح گو
لغتنامه دهخدا
مصالح گو. [ م َ ل ِ ] (نف مرکب ) مصالح گوی . مصلحت گوی . ناصح . اندرزگوی . که خیر و مصلحت کسان گوید : سعدیا گرچه سخندان و مصالح گویی به عمل کار برآید به سخندانی نیست .سعدی .
-
واژههای همآوا
-
مثاله
لغتنامه دهخدا
مثاله . [ م ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) فرمان پادشاهی و منشور. (غیاث ).
-
مسالح
لغتنامه دهخدا
مسالح . [ م َ ل ِ ] (ع اِ) ج ِ مَسلَحة.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مسلحة شود.
-
جستوجو در متن
-
کاراسته
لغتنامه دهخدا
کاراسته . [ ت َ / ت ِ] (اِ) چوب و تخته و مصالح بنائی . (ناظم الاطباء).
-
گاشاک
لغتنامه دهخدا
گاشاک . (اِ) گیپای خرد و کوچک را گویند یعنی پارچه های پوست شکنبه را بدوزندو با گوشت و برنج مصالح پر کنند و پزند. (برهان ).
-
اکیخ
لغتنامه دهخدا
اکیخ . [ اَ ] (اِ) روده و امعاء و وتر عضله . || زه کمان و زه تار. || روده ٔ انباشته از مصالح . (ناظم الاطباء).
-
پای کار
لغتنامه دهخدا
پای کار. [ ی ِ ] (اِ مرکب ) جائی که مصالح فراهم آورده زیر عمارت انبار کنند. (غیاث اللغات ).