کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مصافحه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مصافحه
لغتنامه دهخدا
مصافحه . [ م ُ ف َ / ف ِ ح َ / ح ِ ] (از ع ، اِمص ) مصافحة. مصافحت . دست یکدیگر را گرفتن از روی دوستی و صداقت و تکان دادن دست و روی هم را بوسیدن . (ناظم الاطباء). دست همدیگر را گرفتن به وقت ملاقات ، و این قایم مقام معانقه است . (غیاث ).
-
واژههای مشابه
-
مصافحة
لغتنامه دهخدا
مصافحة. [ م ُ ف َ ح َ ] (ع مص ) دست یکدیگر را گرفتن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).دست کسی را گرفتن . (ناظم الاطباء). دست یکدیگر را گرفتن در سلام . (تاج المصادر بیهقی ). تصافح . دست به یکدیگر دادن . دست دادن . (یادداشت مؤلف ). یکدیگر ...
-
مصافحه کردن
لغتنامه دهخدا
مصافحه کردن . [ م ُ ف َ / ف ِ ح َ / ح ِ ] (مص مرکب ) مصافحت . تصافح . دست دادن در هنگام ملاقات . (از یادداشت مؤلف ). دست یکدیگر را گرفتن برای اظهار دوستی : در وقت مصافحه آن درویش تاتکنی را مصافحه نکردند. (انیس الطالبین ص 135).
-
جستوجو در متن
-
مصافحت
لغتنامه دهخدا
مصافحت . [ م ُ ف َ / ف ِ ح َ ] (از ع ، مص ) مصافحة. رجوع به مصافحة شود.
-
صفا کردن
لغتنامه دهخدا
صفا کردن . [ ص َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آشتی کردن . صلح کردن با : آنکه بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت بازش آرید خدا را که صفائی بکنیم . حافظ.بیار باده و آماده ساز مجلس عیش که شیخ صومعه با نفس خود صفا کرده ست . عرفی (از آنندراج ).کاش آن شوخ جفاپیشه وفا...
-
مسباء
لغتنامه دهخدا
مسباء. [ م َ ب َءْ ] (ع مص ) خریدن می را جهت باز فروختن .یا عام است . (منتهی الارب ). خمر خریدن بهر خوردن . (تاج المصادر بیهقی ). خریدن خمر برای خوردن آن ، و اگر خریدن برای حمل کردن به شهر دیگری باشد فعل آن سَبا به صورت ناقص به کار رود و این فعل خاص ...
-
تاتکن
لغتنامه دهخدا
تاتکن . [ ک َ ] (اِخ ) ناحیتی است در ترکستان : درویشی از طرف تاتکن بدریافت قدم مبارک خواجه آمد... آن درویش تاتکنی بر همان حال افتاده بود. (انیس الطالبین نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 109 و 110)... چون به تاتکن رسیدند شنیدند که خواجه در سر پل اند... ا...
-
دست پیچ
لغتنامه دهخدا
دست پیچ . [ دَ ] (اِ مرکب ) دست آویز و ذریعه . (غیاث ). مرادف دست آویز. (آنندراج ). بهانه . (یادداشت مرحوم دهخدا) : قضا را دست پیچ خود کند در کجروی نادان خطای خویشتن را کور دائم بر عصا بندد. صائب (از آنندراج ).ز خط به چهره ٔلغزنده ٔ تو دلشادم که دست ...
-
جبیر
لغتنامه دهخدا
جبیر. [ ج ُ ب َ ] (اِخ ) ابن الحارث . در لسان المیزان بنقل از رحله ٔ امین الدین محمدبن احمدبن امین به وسائطی از امیر ابوالمکارم عبدالکریم بن الامیر نصر الدیلمی نقل میکند که گفت در خدمت امام ناصر ابوالعباس احمدبن المستضی ٔ برای شکار و تفرج از شهر خارج...
-
مساوات
لغتنامه دهخدا
مساوات . [ م ُ ] (ع اِمص ) مساواة. برابری و همواری و برابرکردگی و برابرآمدگی و همسری و عدالت . (ناظم الاطباء). معادله . یکسانی . مماثله . تساوی . برابر شدن . برابر آمدن . و رجوع به مساواة شود. برابری : در رتبه مساوات بود عالم رااز دایره هیچ نقطه رابی...
-
مشبهه
لغتنامه دهخدا
مشبهه . [ م ُ ش َب ْب ِ هََ ] (اِخ ) جماعتی از متکلمین در تأویل آیات قرآنی و بیان صفات و ذات خداوندتعالی کلماتی استعمال کردند که از آن رایحه ٔ تشبیه و تجسیم استشمام شد و فرقه ٔ مزبور که مشبهه و مجسمه خوانده شدند مورد اعتراض عامه ٔ مسلمین و ارباب نظر...
-
ابوعبید
لغتنامه دهخدا
ابوعبید. [ اَ ع ُ ب َ ] (اِخ ) قاسم بن سلام بن مسکین بن زید جمحی هروی لغوی . ابن خلکان گوید: پدر او غلامی رومی مملوک مردی از اهل هرات است و ابوعبید به آموختن حدیث و ادب وفقه پرداخت و صاحب دین و سیرت جمیله و مذهب نیکو وفضلی بارع بود. قاضی احمدبن کامل ...
-
دست دادن
لغتنامه دهخدا
دست دادن . [ دَ دَ ] (مص مرکب ) مصافحه کردن . تصافح . به رسم مغربیان تصافح کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). دست خود را در دست دیگری گذاشتن و فشردن به علامت سلام و دوستی : انوری را خدایگان جهان پیش خود خواند و دست داد و نشست . انوری .چون بسی ابلیس آدم رو...