کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشکین
لغتنامه دهخدا
مشکین . [ م ِ ] (اِخ ) از توابع اردبیل . مرکز آن خیاو است و 90000 تن سکنه دارد. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 167). مشکین شهر. و رجوع به خیاو شود.
-
مشکین
لغتنامه دهخدا
مشکین . [ م ِ ](اِخ ) دهی از دهستان قره پشلو است که در شمال باختری شهر زنجان و 9 هزارگزی راه شوسه ٔ خلخال واقع است و 848 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2).
-
مشکین
لغتنامه دهخدا
مشکین . [ م ُ / م ِ ] (ص نسبی ) هر چیز مشک آلود را گویند. (برهان ) (آنندراج ). مشک آلود. (ناظم الاطباء). که بوی مشک دارد. مانا به مشک : گوید که مرا این می مشکین نگواردالا که خورم یاد شه عادل و مختار. منوچهری .این ز عالی گاه و عالی منصب و عالی رکاب وآ...
-
واژههای مشابه
-
کله مشکین
لغتنامه دهخدا
کله مشکین . [ ک ُ ل َه ْ م ُ ] (اِ مرکب ) زلف و کاکل . (ناظم الاطباء).
-
گربه ٔ مشکین
لغتنامه دهخدا
گربه ٔ مشکین . [ گ ُ ب َ / ب ِ ی ِ م ِ / م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نوعی از گربه ٔ صحرائی که به عربی زباد گویند. (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به گربه ٔ زباد شود.
-
صدف مشکین
لغتنامه دهخدا
صدف مشکین . [ ص َ دَ ف ِ م ُ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایت از آسمان است به اعتبار کبودی . (برهان ).
-
آهوی مشکین
لغتنامه دهخدا
آهوی مشکین . [ ی ِ م ِ / م ُ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آهوی تاتار : یارب آن آهوی مشکین بختن بازرسان وآن سهی سرو خرامان بچمن بازرسان .حافظ.
-
مشکین جو
لغتنامه دهخدا
مشکین جو. [ م ُ / م ِ ج َ / جُو ] (اِمرکب ) مشکین چاه . مشکین چه . خالی که در رخ معشوق باشد. (ناظم الاطباء). خالی سیاه همچند جو : جوجوم از عشق آنک خالش مشکین جوی است دل جو مشکینْش دید خر شد و بارم ببرد.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 520).
-
مشکین چاه
لغتنامه دهخدا
مشکین چاه . [ م ُ / م ِ ] (اِ مرکب ) مشکین چَه ْ. کنایه از خال خوبان است ، و در جای دیگر خال را مشکین جو گفته اند... (برهان ) (آنندراج ). و رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
مشکین چه
لغتنامه دهخدا
مشکین چه . [ م ُ / م ِ چ َه ْ ] (اِ مرکب ) کنایه از خال است . (انجمن آرا، پیرایش اول از خاتمه ٔفرهنگ ). و رجوع به مشکین چاه و ماده ٔ قبل آن شود.
-
مشکین حجاب
لغتنامه دهخدا
مشکین حجاب . [ م ُ / م ِ ح ِ ] (اِ مرکب ) حجاب سیاه . روی پوشی تیره و سیاه چون مشک : مه با جمال روی تو مشکین شده در کوی توشب با خیال موی تو مشکین حجاب انداخته . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 661).و رجوع به مشک و مشکین و ترکیبهای آن شود.
-
مشکین رسن
لغتنامه دهخدا
مشکین رسن . [ م ُ / م ِ رَ س َ ] (اِ مرکب ) رسن سیاه . ریسمانی مشکین . || کنایه از گیسوی بلند و سیاه به مانند مشک از بوی و رنگ : به دو تا موی که تعویذ من است یادگاراز سر مشکین رسنت . خاقانی (دیوان چ سجادی ص 569).به تاج قیصر و تخت شهنشاه که گر شیرین ب...
-
مشکین سریر
لغتنامه دهخدا
مشکین سریر. [ م ُ / م ِ س َ ](اِ مرکب ) اورنگ سیاه . کنایه از تابوت : چو مشکین سریرم درآید به خاک به مشکوی پاکان برد جان پاک .نظامی .
-
مشکین سنان
لغتنامه دهخدا
مشکین سنان . [ م ُ /م ِ س ِ ] (اِ مرکب ) کنایه از مژگان معشوق است . (برهان (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ) : نیزه بالاست خون غمزه ٔ توکه به مشکین سنان همی ریزد.خاقانی (دیوان چ سجادی ص 468).