کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشکی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشکی
لغتنامه دهخدا
مشکی . [ م َ کی ی ] (ع ص ) گله کرده شده . (ناظم الاطباء).
-
مشکی
لغتنامه دهخدا
مشکی . [ م ُ ] (اِخ ) اسمش امیر محمود از سادات آن دیار [ تبریز ] است . دکان سنگفروشی داشته . از اوست :به فکر آن میان امشب دل صد ناتوان گم شددل یک یک به دست آمد دل من زآن میان گم شد. (از آتشکده ٔ آذر چ شهیدی ص 35).معاصر او سام میرزا صفوی نویسد: محمود ...
-
مشکی
لغتنامه دهخدا
مشکی . [ م ُ ] (ع ص ) تسلی دهنده و خاموش کننده زاری و فغان را. (ناظم الاطباء). دورکننده شکایت و گله ٔ کسی را. (آنندراج ).
-
مشکی
لغتنامه دهخدا
مشکی . [ م ُ / م ِ ] (اِخ ) صادقی کتابدار درباره ٔ او نویسد: ... علت اختیار این تخلص آن است که قدری سیاه چرده است . در درگاه مسجد جامع اصفهان ... محل باصفایی ترتیب داده که تکیه گاه ارباب فهم و بخصوص شعر است . طبع شعرش چنین است :وگر از سادگی جویم وصال...
-
مشکی
لغتنامه دهخدا
مشکی . [ م ُ / م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مشک . به مشک آغشته . || سرخ تیره ٔ مایل به سیاهی . (ناظم الاطباء). سیاه . اسود. لیکن گویا در اول این کلمه بر سرخی که به سیاهی زند اطلاق میشده است . (یادداشت مؤلف ) : اگر غم ز دریاست خشکی کنیم همه چادر خاک مشکی...
-
واژههای مشابه
-
گل مشکی
لغتنامه دهخدا
گل مشکی . [ گ ُ ل ِ م ُ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) اسم فارسی نسرین است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). نوعی از نسرین است و آن سفید و صدبرگ و کوچک میباشد. (برهان ) (انجمن آرا). نام گلی است بغایت خوشبو. (بهار عجم ). نام گلی که رنگش سیاه باشد. (غیاث ). ورد...
-
بادام مشکی
لغتنامه دهخدا
بادام مشکی . [ م ِش ْ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان نوق شهرستان رفسنجان که در 67هزارگزی شمال باختری رفسنجان و 13هزارگزی راه مالرو رفسنجان - بافق واقعست و دارای سه خانوار میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
ذاک
لغتنامه دهخدا
ذاک . [ کِن ْ ] (ع ص ) نعت فاعلی از ذکو. ذاکی . مسک ٌ ذاک ، مشکی تیزبوی . مشکی تندبوی .
-
کتیم
لغتنامه دهخدا
کتیم . [ ک َ ] (اِ) خیک و مشکی را گویند که آب از او مطلقاً تراوش نکند. (برهان ). مشکی که آب از آن بهیچوجه تراوش نکند. (ناظم الاطباء). مشکی که آب از آن تراوش کند. (آنندراج ). مشک وخیکی که آب از دهانش تراوش کند. (فرهنگ جهانگیری ) . رجوع به ماده ٔ ذیل ش...
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (ص نسبی ) مسکی . مشکی . به رنگ مشک . (از ناظم الاطباء).
-
مؤتبثه
لغتنامه دهخدا
مؤتبثه . [ م ُءْ ت َب ِ ث َ ] (ع ص ) مشکی از شیر پرکرده گذاشته شود پس منتفخ گردد. (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مشکی که پر ازشیر کرده بگذارند بماند و باد کند. (ناظم الاطباء).
-
اساقی
لغتنامه دهخدا
اساقی . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ سِقاء ، بمعنی سبو یا مشکی که در آن شراب و آب نگاه دارند. خیکها.
-
خطام
لغتنامه دهخدا
خطام . [ خ َطْ طا ] (ع ص ) مشکی که پربوی کند خیشوم را.(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ). منه : مسک خطام .