کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشک پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشک
لغتنامه دهخدا
مشک . [ م َ ] (اِ) (اصطلاح کشتی گیران ) فنی است از کشتی که دست راست حریف را با دست چپ گیرند و به گردن خود بکشند. پای راست او را با دست راست بگیرندو به گردن گیرند و از سر خود او را به زمین زنند.
-
مشک
لغتنامه دهخدا
مشک . [ م َ ] (اِ)خیک سقایان . (آنندراج ). قربه . (منتهی الارب ) (نصاب الصبیان ). رکوه . قندید. غرب . غاویه . اناب . (منتهی الارب ). در پهلوی مشک ، و آن اصلاً بمعنی چرم ، مخصوصاً چرمی که در آن آب ریزند و سپس بصورت «مشک اپرزین » در پهلوی ... درآمده بم...
-
مشک
لغتنامه دهخدا
مشک . [ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان رودآب است که در بخش فهرج شهرستان بم واقع است و 285 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
-
مشک
لغتنامه دهخدا
مشک . [ م ُ / م ِ ] (اِ) ... ناف آهوی خطائی است و عربان مسک خوانند. (برهان ). فارسی به کسر میم و اهل ماوراءالنهر بضم میم خوانند و عرب مِسک بجای شین ، سین دانند و مشک بر چهار قسم خواهد بود اول را ترکی نامند از حیوانی شبیه به آهوی چینی بطریق حیض یا بوا...
-
واژههای مشابه
-
کاکل مشک
لغتنامه دهخدا
کاکل مشک . [ ک ُ م ُ ] (ص مرکب ) زلف مشکین . (ناظم الاطباء). آنکه زلف مشکین دارد.
-
غداد مشک
لغتنامه دهخدا
غداد مشک . [ غ َدِ م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) این ترکیب در ابیاتی چند از دیوان البسه ٔ نظام قاری آمده ولی جامع دیوان غداد مشک را جزء لغات لاینحل و مشتبه دیوان مزبور ذکر کرده است : میارا رخت والا از غداد مشک ولا وسمه به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت...
-
غش مشک
لغتنامه دهخدا
غش مشک . [ غ َ م ُ ] (اِ مرکب ) گیاه رامک است که از طریق حیله بامشک مخلوط کنند. (از فرهنگ شعوری ج 2 ورق 187 الف ). گیاهی که در مشک آمیزند. غشامک . (از ناظم الاطباء).
-
آهوی مشک
لغتنامه دهخدا
آهوی مشک . [ی ِ م ِ / م ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آهوی تاتار.
-
تخت مشک
لغتنامه دهخدا
تخت مشک . [ ت َ م ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان بارمعدن در بخش سرولایت شهرستان نیشابور است که در دوهزارگزی جنوب باختری چکنه بالا قرار دارد. کوهستانی و معتدل است و 170 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و ابریشم بافی اس...
-
نافه ٔ مشک
لغتنامه دهخدا
نافه ٔ مشک . [ ف َ / ف ِ ی ِ م ُ / م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نافجه . فارةالمسک . (السامی فی الاسامی ). نافجة. (دهار). لبیخة. (منتهی الارب ). نافه : نافه ٔ مشکم که گر بندم کنی در صد حصارسوی جان پرواز جوید طیب جان افزای من . خاقانی .چون نافه ٔ مشک...
-
نای مشک
لغتنامه دهخدا
نای مشک . [ م َ ] (اِ مرکب ) نی انبان . نای انبان . (از جهانگیری ). نای انبان ، و آن را نای مشکک هم میگویند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ). بمعنی نای انبان است ، چه انبان را مشک گفته و آن را مشکک یعنی مشک کوچک نیز گفته اند. (انجمن آرا). رجوع به ناانب...
-
مشک خال
لغتنامه دهخدا
مشک خال . [ م ُ / م ِ ] (ص مرکب ) که خالی چون مشک دارد. که خال سیاه دارد : دگر ره پری پیکر مشک خال گشاد از لب چشمه آب زلال .نظامی .
-
مشک خوشه
لغتنامه دهخدا
مشک خوشه . [ م ُ / م ِ خو ش َ / ش ِ ] (اِمرکب ) نوعی انگور. (فرهنگ فارسی معین ) : گر اصل مشک را حکما خون نهاده اندپس چون ز مشک خوشه همی خون شود روان .عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 452).
-
مشک دانة
لغتنامه دهخدا
مشک دانة. [ م ُ / م ِ ن َ ] (معرب ، اِ مرکب ) مشکدان و آوندی که در آن مشک نهند: کان لعلی بن الحسین (ع ) مشکدانة من رصاص معلقة فیها مسک فاذا اراد ان یخرج و لبس ثیابه تناولها و اخرج منها فمسح به . (یادداشت مؤلف ).