کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشوق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشوق
لغتنامه دهخدا
مشوق . [ م َ ] (ع ص ) به آرزو آورده شده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شائق . (آنندراج ) (غیاث ) : کشتئی اندر غروبی یا شروق که نه شایق ماندآنگه نه مشوق . مولوی .|| عاشق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
مشوق
لغتنامه دهخدا
مشوق . [ م ُ ش َوْ وَ ] (ع ص ) به آرزو درآورده شده . (غیاث ) (آنندراج ).
-
مشوق
لغتنامه دهخدا
مشوق . [ م ُ ش َوْ وِ ] (ع ص )به آرزو درآورنده کسی را. (غیاث ) (آنندراج ) (منتهی الارب ). آنکه به آرزو و شوق آورد. (یادداشت مؤلف ).
-
جستوجو در متن
-
نیکوکارپرور
لغتنامه دهخدا
نیکوکارپرور. [ پ َ وَ ] (نف مرکب ) آنکه نیکوکاران را تعهدو تربیت کند. (فرهنگ فارسی معین ). مشوق نیکوکاری .
-
مرحباگو
لغتنامه دهخدا
مرحباگو. [ م َ ح َ ] (نف مرکب ) خوشامدگو. که به خوشی پذیرا شود. که با خوشروئی پذیرائی و دعوت کند : چه آیم بر پی مردان عالم کز آن سر مرحباگوئی ندارم . خاقانی .|| مشوق . که تحسین و تشویق کند. که مرحبا و بارک اﷲو آفرین گوید.
-
ادب پرور
لغتنامه دهخدا
ادب پرور. [ اَ دَ پ َوَ ] (نف مرکب ) مشوق ادب . مروّج فرهنگ : چشم بدان دور باد از آن شه کان شه سخت ادب پرور است و علم خریدار.فرخی .
-
شایق
لغتنامه دهخدا
شایق . [ ی ِ ] (ع ص ) شائق . راغب . و مشتاق و خاطرخواه و آرزومند و دارای اشتیاق . (ناظم الاطباء). || کسی که شخص بدیدن او مشتاق باشد. (فرهنگ فارسی معین ). این کلمه را اغلب بمعنی مشتاق بکار برند چنانکه گویند بزیارتتان شایق بودم ولی این استعمال برخلاف ن...
-
شائق
لغتنامه دهخدا
شائق . [ ءِ ] (ع ص ) برابر است با تائق . به آرزوآورنده . || معشوق . || آرزومند. (منتهی الارب ). آرزومند. مشتاق . شیّق . این کلمه را اغلب بمعنی مشتاق استعمال کنند. چنانکه گویند: به زیارتتان شائق بودم . ولی این استعمال خلاف نص لغت است و در زبان عربی بج...
-
پیزیستراتوس
لغتنامه دهخدا
پیزیستراتوس . (اِخ ) یکی از جباران آتن است که معاصر و خویشاوند سلن بود و چندی در آتن بحکومت جباری نائل شد و با آنکه طرفداران کیلورگوس او را از آتن برون راندند مجدداً بدستیاری مردم بلاد تبا و آرگس و ناکسس بر آتن حکمروا شد و تا پایان عمر (528 ق .م .) ب...
-
اشرف زاده
لغتنامه دهخدا
اشرف زاده . [ اَ رَ دَ ] (اِخ ) برسوی ، احمد ضیاءالدین بن فخرالدین عبدالقادر معروف به اشرف زاده ٔ برسوی حنفی . از مشایخ طریقت تصوف بود و بسال 1224 هَ . ق . درگذشت . او راست : ذیل گلدسته ٔ بلیغ که آنرا به گلزار صلحا نامیده است . و وفیات عرفا از سال 11...
-
اشرف زاده
لغتنامه دهخدا
اشرف زاده . [ اَ رَدَ ] (اِخ ) احمد عزالدین بن محمد فخرالدین ازنیقی معروف به اشرف زاده . از احفاد شیخ عبداﷲ الهی بود و بسال 1152 هَ . ق . درگذشت . او راست : انیس الجنان در تفسیر قرآن . زبدةالبیان در تصوف . مشوق العشاق . و دیوان شعر بزبان ترکی . (از ا...
-
محرض
لغتنامه دهخدا
محرض . [ م ُ ح َرْ رِ ] (ع ص ) برآغالنده و گرم کننده کسی را بر چیزی . (از منتهی الارب ). برآغالاننده و تحریک کننده و به هیجان آورنده . (ناظم الاطباء). داعی . محرک . مشوق : و بر هر مایه دار معنی ... که رسیدم او را بر اتمام آن مرغب و محرض یافتم .(مرزبا...
-
زاب
لغتنامه دهخدا
زاب . (اِخ ) ناحیه ٔ پهناوری است در مغرب که رود بزرگی از آن میگذرد و کنارش شهرستانها و قریه هائی بزرگ و بهم پیوسته واقع شده است . و از همین زاب است که چندین تن از فضلاء برخاسته اند و بطوری که نقل کنند زرع اینجا هر سال دو بار درو میشود. مجاهدبن هانی م...
-
پیر ارمیت
لغتنامه دهخدا
پیر ارمیت . [ ی ِ اِ ] (اِخ ) (یعنی پیر منزوی ) نام راهبی موجد و مشوق جنگهای صلیبی ، جنگهایی که خانمانهای بی حد و حصری را بسوخت ، این متعصب نادان در حدود 1050 م . در آمیان متولد شد ابتدا بسپاهیگری و بعد براهبی مشغول گردید؛ و بسال 1093 هنگام بازگشت از...