کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشعل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشعل
لغتنامه دهخدا
مشعل . [ م َ ع َ ] (ع اِ) مشعلة. قندیل و پلیته . (منتهی الارب ). قندیل . ج ، مَشاعل . (اقرب الموارد). قندیل و پلیته . ج ، مشاعل . قندیل بزرگ مشبک و پایه دار که شبها در جلو پادشاهان و امرا کشند و نیز در عروس کشی پیشاپیش عروس کشند. (ناظم الاطباء). چوب ...
-
مشعل
لغتنامه دهخدا
مشعل . [ م ِ ع َ ] (ع اِ) پالونه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مشعال . صافی . (از اقرب الموارد). || خنور از چرم که در وی نبیذ کنند. ج ، مَشاعل . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مِشعال . چیزی که اهل بادیه قطعاتی از چرم را به هم دوزند و بر چهار پایه ...
-
مشعل
لغتنامه دهخدا
مشعل . [ م ُ ع َ ] (ع ص ) افروخته شده . (ناظم الاطباء). || سریع و تند وخشمگین : جاء فلان کالحریق المشعل ؛ ای مسرعاً غضبان . (اقرب الموارد). و رجوع به مدخل قبل معنی دوم شود.
-
مشعل
لغتنامه دهخدا
مشعل . [ م ُع ِ ] (ع ص ) پراکنده به هر جهتی . (منتهی الارب ). و هرچیز پراکنده به هر جهتی : جراد مشعل ؛ ملخهای متفرق وپراکنده . یقال : جاؤوا کالجراد المشعل . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) . || آتش افروز. آن که آتش می افروزد و سوزان ...جاء فلان کال...
-
واژههای مشابه
-
مشعل خانه
لغتنامه دهخدا
مشعل خانه . [ م َ ع َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) مکانی در سرای امیران و بزرگان که درآن مشعلها را نگهداری می کردند : مشارالیه ... ملازم رکاب اشرف گشته به خدمت مشعلداری و امور مشعل خانه مأمور گشت . (عالم آرا از فرهنگ فارسی معین ).
-
مشعل کش
لغتنامه دهخدا
مشعل کش . [ م َ ع َ ک ُ ] (نف مرکب ) مشعل کُشنده . خاموش کننده ٔ مشعل : چو کردی چراغ مرا نوردارز من ، باد مشعل کشان دور دار. نظامی (شرفنامه ٔ چ وحید ص 11).|| صاحب غیاث و آنندراج در ذیل «مشعل کشان » آرند: قومی است از کفار. گویند که ایشان مشعل را کشته ...
-
واژههای همآوا
-
مشال
لغتنامه دهخدا
مشال . [ م َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را از ریشه ٔ اسپانیائی و حیوان غیر ذی فقار و صدف دارای همچون لیسک (حلزون ) معنی کرده است . و رجوع به دزی ج 2 ص 595 شود.
-
مشال
لغتنامه دهخدا
مشال . [ م ُ ] (ع ص ) افراشته شده . بلندکرده شده . || نصب کرده شده . (از ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مشعلچی
لغتنامه دهخدا
مشعلچی . [ م َ ع َ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آن که مشعل افروزد.(آنندراج ). کسی که مشعل برمیدارد. (ناظم الاطباء).
-
مشعلداری
لغتنامه دهخدا
مشعلداری . [ م َ ع َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل مشعل دار. رجوع به مشعل و مشعلدار شود.
-
مشعلی
لغتنامه دهخدا
مشعلی . [ م َ ع َ ] (ص نسبی ، اِ) مشعل دار. دارنده ٔ مشعل . || نام گلی است . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
مشعله دار
لغتنامه دهخدا
مشعله دار. [ م َ ع َ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) دارنده ٔ مشعل . مشعل دارنده . که مشعل به دست گیرد راه نمودن یا راه رفتن را : عالم ناپرهیزکار کوری است مشعله دار. (گلستان ).