کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشعبدی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
پیمبری
لغتنامه دهخدا
پیمبری . [ پ َ ی َ / ی ُ ب َ ] (حامص مرکب ) عمل پیمبر. پیغامبری . رسالت : او را پیمبری دگران را مشعبدی است هرگز مشعبدی نبود چون پیمبری . ادیب صابر.هر چار چار حدّ بنای پیمبری هر چار چار عنصر ارواح اولیا. خاقانی .دو گهر دان پیمبری و کرم زاده از کان کای...
-
بلعجبی
لغتنامه دهخدا
بلعجبی . [ ب ُ ع َ ج َ ] (حامص مرکب ) شعبده . مشعبدی . بلعجب بازی : چنانکه عادت بلعجبی خوبان است در طارم فراز کرد. (سندبادنامه ص 182). چاهی بدین عظمت و بلعجبی انباشتند و باطل کردند. (المضاف الی بدایع الازمان ص 50).تو بدین کوتهی و مختصری این همه کبر و...
-
بلعجب بازی
لغتنامه دهخدا
بلعجب بازی . [ ب ُع َ ج َ ] (حامص مرکب ) شعبده بازی . مشعبدی . بلعجبی . حقه بازی : از بلعجب بازی فلک جافی ای بسا امیدها که وافی نشد. (جهانگشای جوینی ). او از حال مرد بی خبر و از بلعجب بازی گردون غافل . (جهانگشای جوینی ).
-
نیرنگ سازی
لغتنامه دهخدا
نیرنگ سازی . [ ن َ / ن ِ رَ ] (حامص مرکب ) شعبده بازی . شعبده گری . مشعبدی . تردستی . حقه بازی . عمل نیرنگ ساز. رجوع به نیرنگ ساز شود : فغان زین چرخ کز نیرنگ سازی گهی شیشه کند گه شیشه بازی . نظامی .شد از چشم فلک نیرنگ سازی گشاد ابروی ها در دلنوازی . ...
-
حقه باز
لغتنامه دهخدا
حقه باز. [ ح ُق ْ ق َ / ق ِ ] (نف مرکب ) تردست و مشعبدی که چیزها زیر حقه ها نهد و چون برگیرد نهاده ها برجای نبود و ناپدید شده باشد یا چیزی در حقه نهد و چیز دیگر بیرون کند. || توسعاً، مشعبد. شعبده باز. تردست . نیرنگ ساز. نیرنجی . فسوسی . فسوس گر. لوطی...
-
منافقی
لغتنامه دهخدا
منافقی . [ م ُ ف ِ ] (حامص ) منافق بودن . نفاق . منافقت . دورویی : زهدم منافقی شد و دینم مشعبدی تحقیقها نمایش و آبم سراب شد. سنائی (دیوان چ مصفا ص 417).به مارماهی مانی نه این تمام و نه آن منافقی چه کنی مار باش یا ماهی . سنائی (ایضاً ص 361).در پیش خسا...
-
حکیم
لغتنامه دهخدا
حکیم . [ ح َ ] (اِخ ) ابن عطا، ملقب به مقنع. صاحب حبیب السیر گوید: حکیم بن عطا ساحری ماهر و مشعبدی فاجر بود و بقصر قامت موصوف وبکراهت هیأت معروف ، بنا برآنکه طوائف انسان صورت زشتش را نبینند، چهره ای از طلاء احمر ترتیب کرده بر روی خود میکشید و بدان س...
-
مشعبد
لغتنامه دهخدا
مشعبد. [ م ُ ش َ ب ِ ](ع ص ) مولد از اختلاط فارسی با تازی ، شعبده باز. ج ، مشعبدان . (ناظم الاطباء). مشعبذ. تردست . نیرنگ باز. شعبده باز. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نداند مشعبد ورا بند چون نداند مهندس ورا درد چند. منجیک .و مشعبدانی که با فرعون ...
-
نیرنگ
لغتنامه دهخدا
نیرنگ . [ رَ / ن َ رَ ] (اِ) سحر. افسون . نیرنج . (لغت فرس ) (یادداشت مؤلف ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (رشیدی ). جادوئی . افسون . (اوبهی ). ساحری . افسونگری . (برهان قاطع). طلسم . (برهان قاطع) (غیاث اللغات ). جادو. فسون : سخ...
-
المقنع
لغتنامه دهخدا
المقنع. [ اَ م ُ ق َن ْ ن َ ] (اِخ ) عطاء یا هشام یا هاشم معروف به المقنع خراسانی (متوفی بسال 126 هَ . ق .) شعبده باز مشهور. وی گازری از مردم مرو بود، به شعبده بازی پرداخت و پس از آن مدعی الوهیت از طریق تناسخ شد، و ادعا کرد که روح خداوند از ابومسلم خ...