کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشت بازی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشت بازی
لغتنامه دهخدا
مشت بازی . [ م ُ ] (حامص مرکب ) مشت زنی . عمل مشت باز در مسابقه یا ورزش مشت . بکس بازی .
-
واژههای مشابه
-
لون مشت
لغتنامه دهخدا
لون مشت . [ ل َ وَ ن َ م ُ ] (اِ مرکب ) کف ملح . رجوع به ماللهند بیرونی ص 74 شود.
-
مشت خوردن
لغتنامه دهخدا
مشت خوردن . [ م ُ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) مضروب شدن . دریافت کردن ضربه ٔ مشت . صدمه دیدن از ضربه ٔ مشت : بخوردم یکی مشت زورآوران . سعدی .- مشت بر دهان خوردن ؛ اصابت مشت بر دهان : از دست تو مشت بر دهان خوردن خوشتر که ز دست خویش نان خوردن .سعدی .
-
مشت کردن
لغتنامه دهخدا
مشت کردن . [ م ُ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول ، به مشت برگرفتن : نخودچیها را مشت کرد ریخت به جیبش . (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا). || با مشت چیزی را پیمودن . (ناظم الاطباء). و رجوع به مشت شود.
-
مشت افشار
لغتنامه دهخدا
مشت افشار. [ م ُ اَ ] (ن مف مرکب ) افشرده شده با مشت . آنچه که با مشت افشرده شده باشد. || طلای دست افشار باشد و آن در خزینه ٔ خسروپرویز بود. گویند مانند موم نرم شدی و هر صورتی که از آن خواستندی ساختندی . (برهان ) (از ناظم الاطباء). پارچه ٔ زری مانند ...
-
مشت رند
لغتنامه دهخدا
مشت رند. [ م ُ رَ ] (اِ مرکب ) رنده ٔ درودگران و آن افزاری باشد که بدان چوب و تخته تراشند. (برهان ). دست افزار نجاران و درودگران که بدان چوب را صاف و هموار نمایند. (آنندراج ) (انجمن آرا). آلتی که درودگران بدان چوب را هموار کنند و رنده نیز گویند. (فره...
-
مشت رنده
لغتنامه دهخدا
مشت رنده . [ م ُ رَ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) مشت رند است که رنده ٔ درودگران باشد. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا) (فرهنگ رشیدی ). رنده ٔ درودگران یعنی ابزاری که بدان چوب و تخته رنده کنند. (ناظم الاطباء) : یک ذره تو را نکرده هموارنجار زمان به مشت رنده .اب...
-
مشت رو
لغتنامه دهخدا
مشت رو. [ م ُ ] (اِ) نوعی از مازریون باشد و آن دوایی است که بر بهق و برص طلا کنند نافع باشد و آن را مشت به سبب آن گویند که چون مشتی از آن بر روی کسی زنند روی آن کس سیاه گردد. (برهان ) (آنندراج ). نوعی از مازریون . (ناظم الاطباء). مازریون . و رجوع به ...
-
مشت زن
لغتنامه دهخدا
مشت زن . [ م ُ زَ ] (نف مرکب ) آن که با مشت می زند و صدمه و آسیب می رساند. (ناظم الاطباء). که سر پنجه ٔ قوی دارد. که با مجموع انگشتان گره کرده دیگری را زخم زند. که مشت زدن حرفه ٔ اوست . || غلام نازنین که خواجه را مشت زند. (آنندراج ). که عمل مشت و مال...
-
مشت سنگ
لغتنامه دهخدا
مشت سنگ . [ م ُ س َ ] (اِ مرکب ) سنگ فلاخن . (آنندراج ). فلاخن و دوراندازی . (ناظم الاطباء).
-
هشت و مشت
لغتنامه دهخدا
هشت و مشت . [ هَُ ت ُ م ُ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) از اتباع است به معنی جنگ کردن بامشت و لگد و سیلی و امثال آن . (برهان ) : با یک تنه تن خود چون پس همی نیایی اندرمصاف مردان کی مرد هشت و مشتی ؟ناصرخسرو.
-
مشت بیضه کردن
لغتنامه دهخدا
مشت بیضه کردن . [ م ُ ب َ / ب ِ ض َ / ض ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گرد کردن مشت برای زدن بر کسی . (آنندراج ) : جان من اول فتح است مترس از تک و تازبیضه کن مشت و بر آن گردن سختش بنواز.میرنجات (از آنندراج ).
-
مشت و مال
لغتنامه دهخدا
مشت و مال . [ م ُ ت ُ ] (اِ مرکب ) مشتمال . و رجوع به مشتمال و ترکیب های آن شود.
-
باد در مشت داشتن
لغتنامه دهخدا
باد در مشت داشتن . [ دَرْ م ُ ت َ ] (مص مرکب ) رنج و کوشش کسی هدر رفتن . رجوع به باد شود.