کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مشاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مشاق
لغتنامه دهخدا
مشاق . [ م َش ْ شا ] (ع ص ) بسیار مشق کاری کننده . (غیاث ) (آنندراج ). مأخوذ از عربی مشخ کننده و کاری کننده . (ناظم الاطباء). || آن که مشق خط میدهد و تعلیم خط میکند. (از ناظم الاطباء). آن که خط آموزد. معلم خط. خوش نویس که مشق خط دهد. خطآموز. آن که خ...
-
مشاق
لغتنامه دهخدا
مشاق .[ م َ شاق ق ] (ع اِ) سختیها. ج ِ مشقة. (غیاث ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) : جوان را عذار ارغوانی در تحمل مشاق فراق زعفرانی شد. (سندبادنامه ص 188).
-
جستوجو در متن
-
خطآموز
لغتنامه دهخدا
خطآموز. [ خ َ ] (نف مرکب ) مَشّاق . مُکتِب . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
پی تاگر
لغتنامه دهخدا
پی تاگر. [ گ ُ ] (اِخ ) نام غیبگوئی برادر آپولودورِ آم فی پولیس ، مشاق قشون بعهد اسکندر. (ایران باستان ج 2 ص 1930 و 1919).
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن نصیر. مکنی به ابی ابراهیم . مشاق و کیمیاگر و به تلویحات و ساختن شیشه دانا بوده . او راست : کتاب التلاویح و سیول الزجاج . کتاب صناعة الدر الثمین . (ابن الندیم ).
-
مشاقی
لغتنامه دهخدا
مشاقی . [ م َش ْ شا ] (حامص ) کار مشاق . عمل مشاق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || خطآموزی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || عمل خوشنویس . (یادداشت ایضاً). || عمل آموختن رفتن و تیراندازی و سواری و جز اینها در نظام . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || ص...
-
مکتب
لغتنامه دهخدا
مکتب . [ م ُ ت ِ / م ُ ک َت ْ ت ِ ] (ع ص ) آنکه خط آموزاند. (مهذب الاسماء). مشاق و ادب آموز را گویند. (از انساب سمعانی ). آموزنده ٔ کتابت ، و منه کان الحجاج مکتباً با لطائف ای معلماً. (منتهی الارب ). آموزنده ٔ کتاب و مکتب دار. (ناظم الاطباء). آموزنده...
-
مشقة
لغتنامه دهخدا
مشقة. [ م َ ش َق ْ ق َ ] (ع اِمص ، اِ) سختی . ج ، مَشَقّات . (مهذب الاسماء). دشخواری بر کسی نهادن . (المصادر زوزنی ). سختی و دشواری و دشوار آمدن کار بر کسی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). سختی و دشواری . ج ، مشاق . (از آنندراج ) (ناظم الاطباء). ر...
-
دروب
لغتنامه دهخدا
دروب . [ دُ ] (ع اِ) ج ِ دَرب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). اصل این کلمه عربی نیست و عرب آنرا به معنی «ابواب » بکار می برد. (از المعرب جوالیقی ). رجوع به درب شود : اهالی شهر در دروب و محلات ممتنع شدند. (جهانگشای جوینی ). یکی چند بر این سیاق اعباء ...
-
خوش نویس
لغتنامه دهخدا
خوش نویس . [ خوَش ْ / خُش ْ ن ِ ] (نف مرکب ) کسی که خط نیک از روی تعلیم نویسد. (ناظم الاطباء). خطاط. مشاق . (یادداشت مؤلف ). که زیبا و خوب نویسد. که در نوشتن خط قواعد خطاطی را نیک بکار برد : آن پنجه ٔ کمانکش و انگشت خوش نویس هر بندی اوفتاد بجایی و م...
-
کیمیاگر
لغتنامه دهخدا
کیمیاگر. [ گ َ ] (ص مرکب ) کسی که اکسیر می سازد. (ناظم الاطباء). آنکه فلزات ناقص را به فلزات کاملتر تبدیل کند. (فرهنگ فارسی معین ). مَشّاق . اکسیری . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اقبال شاه گوید من کیمیاگرم کز خاک و گل به دولت او کیمیا کنم . مسعود...
-
تردست
لغتنامه دهخدا
تردست . [ ت َ دَ ] (ص مرکب ) مردم جلد وچست و چابک را گویند. (برهان ). چست و چابک . (فرهنگ رشیدی ). کنایه از چست و چالاک و چابک بود. (انجمن آرا). جَلد و چابک و چالاک و ماهر. (ناظم الاطباء). چست وچالاک . (غیاث اللغات ). در این ترکیب لفظ تر بمعنی چست و ...
-
زعفرانی
لغتنامه دهخدا
زعفرانی . [ زَ ف َ ] (ص نسبی ) منسوب به زعفران . (فرهنگ فارسی معین ) (ناظم الاطباء). منسوب به زعفران . فروشنده ٔ زعفران . دکان زعفران فروش . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به زعفران که زعفران فروش را افاده می کند. (از انساب سمعانی ). || به رنگ زع...
-
سرمامک
لغتنامه دهخدا
سرمامک . [ س َ م َ ] (اِ مرکب ) از: سر +مام (مادر) + ک (پسوند لطف و محبت و عزت ). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). نام بازیی است که کودکان بازند. و آن چنان باشد که شخصی را «مامک » نام کنند و یکی از کودکان سر در کنار او نهد و دیگران گریخته هر یک به گو...