کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مس مس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مس مس
لغتنامه دهخدا
مس مس . [ م ِ م ِ ] (اِ مرکب ) (در تداول عوام ) به آهستگی . باتأنی . باکاهلی . مس ّ و مِس ّ : پس نشست و نوشت بامس مس قصه را چند صورت مجلس . ملک الشعراء بهار (دیوان ج 2 ص 107).رجوع به مس ومس شود.
-
واژههای همآوا
-
مصمص
لغتنامه دهخدا
مصمص . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) فرس مصمص ؛ اسب استواربنداندام . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
پوره پوره کردن
لغتنامه دهخدا
پوره پوره کردن . [ رَ رَ / رِ رِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول قزوینیان تعلل و دست دست کردن . مس مس کردن . این دست و آن دست کردن . باری بهر جهت کردن .
-
فس فس
لغتنامه دهخدا
فس فس . [ ف ِ ف ِ ] (ق ) در تداول عوام ، به کندی و به تأنی ، مانند: مس مس . (از فرهنگ فارسی معین ).|| (اِ) سخن آهسته . || ساس . || (اِ صوت ) آواز آهسته . (ناظم الاطباء). نام آواز بینی گرفته از زکام و جز آن . (یادداشت بخط مؤلف ).
-
مول مول زدن
لغتنامه دهخدا
مول مول زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) مس مس کردن . این دست آن دست کردن . به تأخیر انداختن . (از یادداشت مؤلف ) : عاشق است و می زند او مول مول کو ز بی صبریت داند ای فضول . مولوی .مول مولی می زد آنجا جان اودر فضای رحمت و احسان او. مولوی .و رجوع به مول و...
-
مول مول
لغتنامه دهخدا
مول مول . (اِمص مرکب ) (ریشه یا ماده ٔ مکرر مولیدن ). عمل این دست آن دست کردن . عمل مس مس کردن . (یادداشت مؤلف ). عمل درنگیدن و تأخیر کردن : برای تو مهان در انتظارندسبک تر رو چرا در مول مولی . مولوی .منتظر در غیب جان مرد و زن مول مولت چیست زوتر گام...
-
مسی
لغتنامه دهخدا
مسی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مس . از جنس مس . ساخته شده از مس . || گونه ای رنگ سرخ مانند رنگ مس . به رنگ مس . مسی رنگ . || مس فروش . مسگر. || یک قسم سَنونی معمول هندوستان که رنگ میکند دندانها را. (ناظم الاطباء).
-
گدازگر
لغتنامه دهخدا
گدازگر. [ گ ُ گ َ ] (ص مرکب ) نام صنفی که در معادن مس استخراج مس کنند. سباک .
-
زهرةالنحاس
لغتنامه دهخدا
زهرةالنحاس . [ زَ رَ تُن ْ ن ُ ] (ع اِ مرکب ) چیزی است که از مس گداخته برآید. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ریم مس را گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ). کفی است شبیه به دانه ها که از ریختن آب بر روی مس تفته ظاهر شود و آن از کان مس و از مس گداخته به...
-
نحاسی
لغتنامه دهخدا
نحاسی . [ ن ُ / ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) مسین . (ناظم الاطباء). از مس .از جنس مس . مسی . || به رنگ مس . مسی رنگ .
-
تنباک
لغتنامه دهخدا
تنباک . [ تُم ْ ] (ع اِ) فلزی که از ترکیب مس و روی یا مس و روی و قلع بدست آید و این تصحیف تمباک است که به هندو مس باشد. (از دزی ج 1 ص 152).
-
مسین
لغتنامه دهخدا
مسین . [ م ِ ] (ص نسبی ) (از: مس + ین ، پسوند نسبت )از مس . از جنس مس . ساخته شده از مس . (ناظم الاطباء). مسی . مسینه . و رجوع به مسی و مسینه شود : زر ندیدستی که بی قیمت شودچون بینداییش با چیزی مسین . ناصرخسرو.ستوری مسین دید در پیکرش یکی رخنه با کالب...
-
قطر
لغتنامه دهخدا
قطر.[ ق ِ ] (ع اِ) مس ، یا مس گداخته ، یا نوعی از مس . || نوعی از چادر و جامه که آن را قطریة خوانند. || مال . گویند: بذرت قطر ابی ؛ یعنی خوردم مال پدر خود را. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).