کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسین
لغتنامه دهخدا
مسین . [ م ِ ] (اِخ ) نام شهری به جزیره ٔ صِقلیه مشرف بر تنگه ای به همین نام بین صقلیه و جنوب ایتالیا. این شهر بالغ بر 236000 تن جمعیت دارد و صنایع عمده ٔ آن تهیه ٔ مواد غذائی ، چرم سازی و وسائل ساخته شده از چرم است . مسینا. مسینه . (از دائرة المعارف...
-
مسین
لغتنامه دهخدا
مسین . [ م ِ ] (ص نسبی ) (از: مس + ین ، پسوند نسبت )از مس . از جنس مس . ساخته شده از مس . (ناظم الاطباء). مسی . مسینه . و رجوع به مسی و مسینه شود : زر ندیدستی که بی قیمت شودچون بینداییش با چیزی مسین . ناصرخسرو.ستوری مسین دید در پیکرش یکی رخنه با کالب...
-
جستوجو در متن
-
مسینا
لغتنامه دهخدا
مسینا. [ م ِ ] (اِخ ) مسین . رجوع به مسین شود.
-
مسینه
لغتنامه دهخدا
مسینه . [ م ِ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ) (از: مس + ینه ، پسوند نسبت ) هرچه از مس کنند. مسی . مسین . ابزاری که از مس ساخته شده است . ظروف و اوانی و آلات مسین . و رجوع به مسی و مسین شود. || (اِ) قمقمه . (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به قمقمه شود.
-
الکیدامیداس
لغتنامه دهخدا
الکیدامیداس . [ اَ ] (اِخ ) از سرداران مردم مسین در یونان قدیم . چون اسپارتیان بدین کشور (مسین ) غلبه یافتند، وی 723 ق . م . گروهی از مردم مسین را به رجیوم شهر قدیم ایتالیا منتقل کرد و درآنجا سکونت داد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 1 ص 334).
-
دست
لغتنامه دهخدا
دست . [ دَ ] (اِ) دیگ مسین . (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
پنج قازی
لغتنامه دهخدا
پنج قازی . [ پ َ ] (اِ مرکب ) قسمی پول خرد مسین . پانقازی .
-
مجمعه
لغتنامه دهخدا
مجمعه . [ م َ م َ ع َ / ع ِ ] (از ع ، اِ) طبق پهن و گرد مسین که در آن ظروف غذاخوری گذارند. (ناظم الاطباء). طبق مسین بزرگ که ظروف غذا در آن نهند و حمل کنند.سینی بزرگ . مجموعه . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
-
سفیدگر
لغتنامه دهخدا
سفیدگر. [ س َ / س ِ گ َ ] (ص مرکب ) آنکه ظرفهای مسین را سفید کند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین ).
-
یقلاوی
لغتنامه دهخدا
یقلاوی . [ ی َ ] (اِ) کاسه ٔ مسین که سربازان در آن طعام گیرند. ظرف غذاخوری (بیشتر در سربازخانه ها). (یادداشت مؤلف ). و رجوع به یغلاوی و یغلوی شود.
-
حصکة
لغتنامه دهخدا
حصکة. [ ح ِ ک َ ] (ع اِ) حسکة. شمعدان بلورین یا مسین . (دزی ج 1 ص 295).
-
مس و تس
لغتنامه دهخدا
مس و تس . [ م ِ س ُ ت ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) ظروف و آلات مسین . لوازم آشپزخانه و وسایل خانه .
-
تنکیره
لغتنامه دهخدا
تنکیره . [ ت َ رَ / رِ ] (اِ) دیگ و دیگ مسین . (ناظم الاطباء). رجوع به تنکره شود.
-
کماجدان
لغتنامه دهخدا
کماجدان . [ ک ُ ] (اِ مرکب ) کماچدان . ظرفی مسین به سان دیگ و دردار که در آن خمیر فطیر را با روغن گذاشته و در آن را محکم نموده درزیر آتش خل گذارند تا پخته شود و نیز در آن خورشها پزند. (ناظم الاطباء). ظرف مسین یا سفالین بسان دیگ دردار که در آن خورش پز...