کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسگر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسگر
لغتنامه دهخدا
مسگر. [ م ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان ، واقع در 36هزارگزی جنوب شرقی قیدار و 24هزارگزی راه عمومی ، با 309 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).
-
مسگر
لغتنامه دهخدا
مسگر. [ م ِ گ َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهاباد بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند، واقع در 9هزارگزی جنوب غربی بیرجند. آب آن از قنات و راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
مسگر
لغتنامه دهخدا
مسگر. [ م ِ گ َ ] (ص مرکب ) نحاس . (منتهی الارب ). کسی که ظروف مسینه و ادوات مسینه می سازد و می فروشد. (ناظم الاطباء). آن که مس سازد : حسب الرقم اشرف مقرراست که ضابطان و مستأجران و... مسگران و غیرهم بدون اطلاع و وقوف معیران و گماشتگان ایشان داد و ست...
-
جستوجو در متن
-
مسگری
لغتنامه دهخدا
مسگری . [ م ِ گ َ ] (حامص مرکب ) شغل و کار مسگر. حرفه ٔ مسگر. و رجوع به مسگر شود. || (اِ مرکب ) محل و دکان مسگر. || نوعی فن در کشتی .- مسگری کردن ؛ به کار بردن فن مسگری در کشتی .
-
اسپیدکار
لغتنامه دهخدا
اسپیدکار. [ اِ] (ص مرکب ) شخصی را گویند که ظروف مس را سفید کند واو را قلعی گر و سفیدگر نیز گویند. (برهان ). مسگر.
-
دست ورز
لغتنامه دهخدا
دست ورز. [ دَوَ ] (نف مرکب ) صنعتگر. صانع. آنکه با دست کار کند چون سفالگر و آهنگر و مسگر و کفشگر و درودگر. کارگری که با دست کار کند و چیزی سازد چون نجار. صاحب صنایع یدی . کار دستی کننده . صاحب صنعت دستی : چهارم که خوانند اهنوخوشی همان دست ورزان با سر...
-
صفار
لغتنامه دهخدا
صفار. [ ص َف ْ فا ] (ع ص ) روی گر. (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || روی فروش . (مهذب الاسماء). ج ، صفارون . || مسگر، و در الانساب سمعانی ضبط این کلمه را به ضم صاد نوشته است و گوید یقال لمن یبیع الاوانی الصفریة. (الانساب ورق 353 الف ).
-
نحاس
لغتنامه دهخدا
نحاس . [ ن َح ْ حا ] (ع ص ) مسگر.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسما) (دهار). صانع النحاس . (اقرب الموارد). این انتساب معامله ٔ مس و عمل مسگری و ساختن ظروف و مسینه آلات را رساند. (از سمعانی ). || مس فروش . (از اقرب الموارد).
-
مسی
لغتنامه دهخدا
مسی . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مس . از جنس مس . ساخته شده از مس . || گونه ای رنگ سرخ مانند رنگ مس . به رنگ مس . مسی رنگ . || مس فروش . مسگر. || یک قسم سَنونی معمول هندوستان که رنگ میکند دندانها را. (ناظم الاطباء).
-
ابن سیرین
لغتنامه دهخدا
ابن سیرین . [ اِ ن ُ ] (اِخ ) کنیت معبِّری موسوم به محمد و مکنی به ابوبکر، معاصر با حسن بصری ، و او از تابعین است ، سیرین پدر او مسگر و اهل جرجرایا بوده و اسیر شده است . مادرش صفیه کنیز ابوبکر بود. ابن سیرین در خواب گذاری و تعبیر، مثل است و بسیاری حک...
-
مس زدن
لغتنامه دهخدا
مس زدن . [ م ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) زدن طشت و سینی مسی گاه گرفتن ماه یا خورشید، چه گروهی از عوام را عقیدت این بود که گرفتن آفتاب یا ماه بر اثر آن است که اژدهایی قصد خوردن آنان می کند وبرای دفع آن باید ظرفی مسین را که ماترک یتیم باشد نواخت . و با همین ع...
-
اسحاق
لغتنامه دهخدا
اسحاق . [ اِ ] (اِخ ) ابن اسماعیل بن عبداﷲبن زکریاء المَذْحِجی الرملی مکنی به ابویعقوب . وی در سنه ٔ288 هَ . ق . به اصفهان رفت و خضاب سرخ بکار میبرد ودر کوی قصارین نزول کرد و خود مسگر بود. او از آدم بن ابی ایاس و محمدبن رُمح روایت دارد و احادیث را از...
-
چکوچ
لغتنامه دهخدا
چکوچ . [ چ َ ] (اِ) خایسک و مطرقه . (از فرهنگ اسدی چ اقبال ص 287ذیل لغت خایسک ). چکش استادان مسگر و زرگر. (از برهان ) (آنندراج ). چکش باشد وچاکوچ نیز خوانند. (جهانگیری ) (از رشیدی ). چکش مسگری و زرگری (ناظم الاطباء). و رجوع به چاکوچ و چکوج و چکش شود....
-
گری
لغتنامه دهخدا
گری . [ گ َ ] (پسوند) از گر + ی (حاصل مصدر). اسم مصدرهای مختوم به گری بر دو قسم اند: الف - بخشی آنها هستند که بدون (ی ) مورد استعمال دارند، مانند دادگری ، بیدادگری ، آهنگری ، مسگری ، آرایشگری ، کیمیاگری ، زرگری ، خوالیگری ؛ که دادگر، بیدادگر، مسگر، آ...