کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
مسکینة
لغتنامه دهخدا
مسکینة. [ م ِ ن َ ] (ع ص ) مؤنث مسکین . فقیرة. ج ، مسکینات . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مسکین وگویند «ها» برای تشبیه است . و رجوع به مسکین شود.
-
ابوروح
لغتنامه دهخدا
ابوروح . [ اَ ] (اِخ ) سلام بن مسکین . محدث است .
-
صالح
لغتنامه دهخدا
صالح . [ ل ِ ] (اِخ ) ابن منصور دوانیقی . رجوع به صالح مسکین شود.
-
سکن
لغتنامه دهخدا
سکن . [ س َ ک َ ] (ع مص ) مسکین شدن . (منتهی الارب ).
-
ابوعبدالرحمن
لغتنامه دهخدا
ابوعبدالرحمن . [ اَ ع َ دِرْ رَ ما ] (اِخ ) مسکین بن بکیر الحذاء. محدث است .
-
ابوهریرة
لغتنامه دهخدا
ابوهریرة. [ اَ هَُ رَ رَ ] (اِخ ) مسکین بن دینار التیمی . محدث است .
-
ابوطاهر
لغتنامه دهخدا
ابوطاهر. [ اَ هَِ ] (اِخ ) او از عبداﷲبن عبیدبن عمیر و از او سلام بن مسکین روایت کند.
-
مسکینی
لغتنامه دهخدا
مسکینی . [ م ِ ] (حامص ) مسکین بودن . فقر. درویشی . بی چیزی : براین آستان عجز و مسکینیت به از طاعت و خویشتن بینیت . سعدی (بوستان ).گر دشمن من به دوستی بگزینی مسکین چه کند با تو بجز مسکینی .سعدی (رباعیات ).
-
گلیم پوش
لغتنامه دهخدا
گلیم پوش . [ گ ِ ] (نف مرکب ) کسی که جامه ٔ گلیم می پوشد. || مسکین و فقیر. (ناظم الاطباء).
-
صالحیة
لغتنامه دهخدا
صالحیة.[ ل ِ حی ی َ ] (اِخ ) محله ای است به بغداد منسوب به صالح بن منصور معروف به صالح مسکین . (معجم البلدان ).
-
هوس کاری
لغتنامه دهخدا
هوس کاری . [ هََ وَ ] (حامص مرکب ) در پی هوس بودن : هوس کاری آن فرهاد مسکین نشان جوی شیر و قصرشیرین .نظامی .
-
ابوالعلاء
لغتنامه دهخدا
ابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) ایوب بن مسکین . از او یزیدبن هارون روایت کند.
-
ابوعمر
لغتنامه دهخدا
ابوعمر. [ اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) مولی خزیمة یا جذیمة. او از مورق و از او سلام بن مسکین روایت کند.
-
ابوعمرو
لغتنامه دهخدا
ابوعمرو. [ اَ ع َم ْرْ ] (اِخ ) حارث بن مسکین . از روات حدیث است .
-
ابوسلیمان
لغتنامه دهخدا
ابوسلیمان . [ اَ س ُ ل َ ] (اِخ ) احمدبن ابی الطیب . محدّث است و از مسکین بن میمون روایت کند.