کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسکین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (اِخ ) ابن بکیر الحذاء. رجوع به ابوعبدالرحمان شود.
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ الراسبی . رجوع به ابوفاطمه شود.
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (اِخ ) ابن یزید. تابعی است و از عبداﷲبن عبیدبن عمیر روایت کند. و رجوع به ابوقبیصه شود.
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (اِخ )تخلص دیگر فروغی شاعر. رجوع به فروغی بسطامی شود.
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (ص نسبی ) مسکی . مشکی . به رنگ مشک . (از ناظم الاطباء).
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ ] (ع ص ) درویش و آن که هیچ ندارد یا آنچه در آن کفایت او شود نداشته باشد یا آن که او را فقر از حرکت و قوت بازداشته باشد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گدا. گدای بینوا. مسکین را معمولاً بر کسی اطلاق می کنند که وضع او از فقیر بدتر باشد...
-
مسکین
لغتنامه دهخدا
مسکین . [ م ِ] (اِخ ) ابن دینار التیمی . رجوع به ابوهریره شود.
-
واژههای مشابه
-
صالح مسکین
لغتنامه دهخدا
صالح مسکین . [ ل ِ ح ِ م ِ ] (اِخ ) وی فرزند ابوجعفر منصور دوانیقی است و چون او لنگ بود منصور وی را مسکین می خواند. صاحب الوزراء و الکتاب گوید: منصور وی را دوست میداشت و بر او رقت میکرد و هر یک از فرزندان خودرا اقطاعی داده بود جز صالح را و میگفت این ...
-
نرگس مسکین
لغتنامه دهخدا
نرگس مسکین . [ ن َ گ ِ س ِ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نرگس که تمام قسمت های آن سفید است : همیشه تا گل سوری بُوَد به وقت بهارچنانکه نرگس مسکین بُوَد به وقت خزان . فرخی .رجوع به نرگس شود.
-
مسکین دارمی
لغتنامه دهخدا
مسکین دارمی . [ م ِ ن ِ رِ ] (اِخ ) ربیعةبن عامر. رجوع به دارمی شود.
-
مسکین آباد
لغتنامه دهخدا
مسکین آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان اکراد ساوجبلاغ بخش کرج شهرستان تهران ، واقع در 48هزارگزی شمال باختری کرج و 3هزارگزی جنوب راه شوسه ٔ کرج به قزوین . آب آن از قنات و در بهار از رود کردان تأمین می شود و راه آن ماشین رو است . (از فرهنگ جغراف...
-
مسکین آباد
لغتنامه دهخدا
مسکین آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بخش روانسر شهرستان سنندج ، واقع در 6هزارگزی جنوب روانسر، کنار راه فرعی روانسر به سنجابی . آب آن از چشمه و سراب و راه آن مالرو و در تابستان اتومبیل رو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
مسکین خانه
لغتنامه دهخدا
مسکین خانه . [ م ِ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی است که از طرف شهرداری مسکینان و بی نوایان را در آن نگاهداری می کنند. دارالمساکین . (لغات فرهنگستان ).
-
مسکین نواز
لغتنامه دهخدا
مسکین نواز. [ م ِ ن َ ] (نف مرکب ) بیچاره نوازنده . نوازنده ٔ مستمند. که مساکین و بیچارگان را مورد لطف و نواخت قرار دهد. و رجوع به مسکین شود : مست است یار و یاد حریفان نمی کندذکرش به خیر ساقی مسکین نواز من . حافظ. || (اِخ ) خدای تعالی که صفت مسکین نو...