کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسنون پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسنون
لغتنامه دهخدا
مسنون . [ م َ ] (ع ص ) مشورت کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تیزکرده از کارد و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تیزکرده و صیقل زده از کارد و جز آن . (ناظم الاطباء). تیز: سنان مسنون ؛ سنانی تیز. (مهذب الاسماء) (دهار). || آراسته کرده . روشن ...
-
جستوجو در متن
-
سنگ مجاعت
لغتنامه دهخدا
سنگ مجاعت . [ س َ گ ِ م َ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که برای دفع گرسنگی بر شکم بندند و این مسنون است . (از غیاث اللغات ) (آنندراج ). رجوع به سنگ قناعت شود.
-
مسنونة
لغتنامه دهخدا
مسنونة. [ م َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مسنون . || زمینی که گیاه آن را خورده باشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مسنونت . (آنندراج ). || مطابق حکم شرع . مسنونه . و رجوع به مسنونه شود.
-
کوشش کردن
لغتنامه دهخدا
کوشش کردن . [ ش ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مجاهدت . جهد کردن . سعی نمودن . جد کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). جد و جهد کردن و سعی نمودن . (ناظم الاطباء) : تا همچو مور بی خور و بی پوشش کوشش کنی و مال به دست آری ... ناصرخسرو.گر همی گویی که خانه ست این گ...
-
گندیده
لغتنامه دهخدا
گندیده . [ گ َ دی دَ / دِ ] (ن مف ) گنده . بدبو. متعفن . مسنون . فَرْغَند. بوناک . بویناک : دیگر روز روی او آماس کرد و آب گندیده از گوش و بینی او جاری شد. (قصص الانبیاء منسوب به محمد جویری ص 185).تشنه را دل نخواهد آب زلال نیم خوردِ دهان گندیده . سعدی...
-
سنگ قناعت
لغتنامه دهخدا
سنگ قناعت . [ س َ گ ِ ق َ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سنگی که در وقت شدت گرسنگی بر شکم بندند تا ایذای جوع کم شود، چنانکه درزمان آن حضرت (پیغمبر) اصحاب می بستند و این عمل مسنون است . (آنندراج ). سنگی که در شدت گرسنگی بر شکم بندند تا اذیت آن کم گردد...
-
تشمیت
لغتنامه دهخدا
تشمیت . [ ت َ ] (ع مص ) دعا کردن کسی راکه عطسه زند. (دهار). دعای عطسه گفتن یا عام است و منه حدیث : زواج فاطمة علیها الصلوة و السلام فاتاهما فدعا لهما و شمت علیهما ثم خرج . و دعای عطسه مسنون است نزد شافعی و دیگران مر شنونده را و مشهور از مالکیة وجوب آ...
-
حماء
لغتنامه دهخدا
حماء. [ ح َم َءْ ] (ع اِ) حَمَاءَة. گل سیاه و بدبوی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) : لقد خلقنا الانسان من صلصال من حماء مسنون . (قرآن از اقرب الموارد). لوش . رجوع به این کلمه در همین لغت نامه شود. || (مص ) تیره شدن آب از آمیزش گل سیاه و تیره . || خش...
-
مستحب
لغتنامه دهخدا
مستحب . [ م ُ ت َ ح َب ب ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحباب . دوست داشته شده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || پسندیده شده . (ناظم الاطباء). مستحسن . (اقرب الموارد). گزیده ٔ بر. مرجَّح . و رجوع به استحباب شود. || در اصطلاح فقهی ، آن فعل از عبادات که ر...
-
تحت الحنک
لغتنامه دهخدا
تحت الحنک . [ ت َ تَل ْ / تُل ْ ح َ ن َ ] (از ع ، اِ مرکب ) معمول زهاد است که یک پیچ عمامه از تحت حنک گذرانده به سر پیچند. (غیاث اللغات ). نوعی از بندش دستار و آن چنان است که زهاد در اثنای بستن عمامه یک پیچ را از زیر زنخ میگذرانندو این در بعضی از مذا...
-
دندان کشیدن
لغتنامه دهخدا
دندان کشیدن . [ دَ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بیرون کردن دندان . برآوردن دندان . (یادداشت مؤلف ). دندان گرفتن . برکندن دندان و دوا کردن او را. (آنندراج ) : زمانه بهر چه دندان کشد ز کام صدف اگر نه با دهنت لاف زد ز بدگهری . مخلص کاشی (از آنندراج ).شد ک...
-
خلق
لغتنامه دهخدا
خلق . [ خ َ ] (ع مص ) آفریدن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ابداع کردن . احداث کردن . ایجاد کردن : قال کذلک قال ربک هو علی هین و قد خلقتک من قبل و لم تک شیئاً. (قرآن 9/19). ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حَمَاً مسنون و الجان خلقن...
-
شومی
لغتنامه دهخدا
شومی .(حامص ) بدفالی . بدی و شرارت : شومی نفس ؛ شرارت نفس . (ناظم الاطباء). نحوست . اگرچه شوم مصدر است و حاجت به یای مصدری ندارد لیکن فارسیان در اواخر بعضی مصادر عربی که در محاوره ٔ خود بمعنی اسم فاعل و اسم مفعول مستعمل میکنند یای مصدری بطور فارسی زی...
-
لوش
لغتنامه دهخدا
لوش . (اِ) لَجَن . حَماء. گل سیاه تیره که در زیر آب نشیند. لای سیاه تک جوی و حوض و تالاب . لَجَم . لژن . گل سیاه و تیره که در بن حوضها و تالابها و امثال آن به هم رسد. (برهان ). خَرّه . لوشن .(آنندراج ) : و لقد خلقنا الاًنسان من صلصال من حماء مسنون ؛ ...