کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسموم پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسموم
لغتنامه دهخدا
مسموم . [ م َ ] (ع ص ) کشته شده به زهر. (ناظم الاطباء) (غیاث ). زهرداده شده . (از منتهی الارب ). زهرداده . (دهار). زهرخورانیده . || زهرخورده . (ناظم الاطباء). زهر در بدن درآمده . کسی که او زهر خورده باشد. (آنندراج ). || زهردار: طعام مسموم ؛ طعام که ز...
-
واژههای مشابه
-
مسموم شدن
لغتنامه دهخدا
مسموم شدن . [ م َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زهر خوردن . به زهر کشته شدن . (ناظم الاطباء). چیز خورانیده شدن . || از اثر یک ماده ٔ سمی دچار قی و اسهال و سردرد و سرگیجه شدن . مسمومیت یافتن . و رجوع به مسمومیت شود.
-
مسموم کردن
لغتنامه دهخدا
مسموم کردن . [ م َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به زهر کشتن . زهر خورانیدن . (ناظم الاطباء). چیزخور کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). ورجوع به چیزخور کردن شود.
-
مسموم کننده
لغتنامه دهخدا
مسموم کننده . [ م َ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ ] (نف مرکب ) که ایجاد مسمومیت کند. که زهر خوراند یا در بدن درآورد. || دارای اثر سم . که ورودش در بدن حیوان یا انسان یا گیاه ایجاد مسمومیت کند.- هوای مسموم کننده ؛ هوای آلوده به گازها و مواد سمی ، از قبیل اکسید ...
-
واژههای همآوا
-
مثموم
لغتنامه دهخدا
مثموم . [ م َ ] (ع ص ) بیت مثموم ؛ خانه ٔ پوشیده از گیاه یز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). خانه ٔ پوشیده شده از گیاه یز که بتازی ثُمام گویند. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
مسمومة
لغتنامه دهخدا
مسمومة. [ م َ م َ ] (ع ص ) تأنیث مسموم . رجوع به مسموم شود.
-
بسون
لغتنامه دهخدا
بسون . [ ب ُس ْ س ] (ع اِ) بسون الملوک . نوعی مشروب مسموم . دوای مایع مسموم برای حیوانات . (دزی ج 1 ص 87).
-
چیزخور شدن
لغتنامه دهخدا
چیزخور شدن . [ خوَرْ / خُرْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) زهر خورانیده شدن . مسموم شدن .
-
ایحار
لغتنامه دهخدا
ایحار. (ع مص ) مسموم ساختن وحره طعام را که به خوردنش قی آید یا شکم روان گردد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). مسموم ساختن وحره که جانورکی است زهردار طعام را. (ناظم الاطباء).
-
ذعف
لغتنامه دهخدا
ذعف . [ ذَ ] (ع مص ) زهر دادن . کسی را زهر خورانیدن . زهر در طعام کردن . سم دادن . مسموم کردن . دواخور کردن . چیزخور کردن .
-
زهرآشام
لغتنامه دهخدا
زهرآشام . [ زَ ] (نف مرکب ) مسموم و آنکه زهر آشامیده باشد. (ناظم الاطباء). زهرآشامنده . که زهر نوشد.
-
پالاس
لغتنامه دهخدا
پالاس . (اِخ ) یکی از مقربین (کلود) امپراطور روم که او برای ازدواج با اگری پین کلود، مخدوم خویش را مسموم ساخت .