کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسمن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
حبیس
لغتنامه دهخدا
حبیس . [ ح َ ] (ع اِ) طعامی است که از روغن داغ کرده و شکر و نان کنندو به فارسی چنگال گویند. غلیظ و دیرهضم و کثیرالغذاء و مسدد و مسمّن است . و مصلح آن سرکه و عسل باشد.
-
ساکودانه
لغتنامه دهخدا
ساکودانه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) دوائی است معروف که در جزایر زیرباد پیدا میشود. طبیعت آن گرم به درجه ٔ دوم ، و تر به درجه ٔ اول . مقوی و مبهی و منعظ و مسمن بدن است . (مخزن الادویه ) (آنندراج ).
-
مسمنة
لغتنامه دهخدا
مسمنة. [ م ُ س َم ْ م َ ن َ ] (ع ص ) تأنیث مسمن . فربه به ادویه : امراءة مسمنة؛ زن فربه به ادویه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
پروره
لغتنامه دهخدا
پروره . [ پ َرْ وَ رَ / رِ ] (ص ) پرورش یافته . پرواری . پروارکرده . فربه کرده .فربه شده . تغذیه شده . چاق کرده . مسمَّن : رو منکلوس کن تو بترف و بگوزتردهقان غاتفر دهدت مرغ پروره . سوزنی .چو مرغ پروره مغرور خصمت آگه نیست از آنکه رُمح غلامان تست بابزن...
-
جلهة
لغتنامه دهخدا
جلهة. [ ج َ هََ ] (ع اِ) خرسنگ مدور. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || محله وکرانه ٔ وادی . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ، جِلاء. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || خرما که با شیر آمیخته شود و آن مسمن بدن است . (منتهی الارب ) (اق...
-
غذای شاه
لغتنامه دهخدا
غذای شاه . [ غ ِ / غ َ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خورش شاهی . از جمله ٔ غذاهای مطبوع بود که در قصرخسرو پرویز برای پادشاه ولاش مهیا می کردند و آن مرکب بود از گوشت گرم و گوشت سرد و برنج و برک معطر و مرغان مسمن و خبیص و طبرزد. (از کتاب ایران در زمان...
-
مسما
لغتنامه دهخدا
مسما. [ م ُ س َم ْ ما ] (اِ) نوعی غذا که باگوشت و بادنجان و جز آن تعبیه کنند. و آن اقسامی دارد مانند مسمای بادنجان ، مسمای کدو و غیره . این کلمه فارسی است و چنانکه بعضی گمان برده اند، تصحیف و تحریف مسمّن عربی نیست . (یادداشت مرحوم دهخدا). نوعی ازخورش...
-
امسوخ
لغتنامه دهخدا
امسوخ . [ اُ ] (ع اِ) دارویی است مانند نی و بنددار. (ناظم الاطباء). نباتی است مثل نی بنددار قابض و مقوی اعضا و نیکوکن رنگ روی و مسمن بدن و منقی رحم . ذرور آن برای قطع نزف الدم جراحات و رویانیدن گوشت مؤثر است . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). گیاهی ...
-
پرواره
لغتنامه دهخدا
پرواره . [ پ َرْ رَ / رِ ] (ص ) پرورش یافته شده .بشبیون . فربه . مسمن . (برهان ). || (اِ) فرواره . برواره . غرفه . (نصاب الصبیان ) (دهار). مشربه . علّیة. || حیوان بپروار بسته : چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پروردنیست از شفقت مگر پرواره ٔ او لاغر است...
-
پرواری
لغتنامه دهخدا
پرواری . [ پ َرْ ] (ص نسبی ) فربه . فربی . فربه کرده . پروری . بشبیون . مُسمَّن (گوسفند و مانند آن ). اَکُولَه . علوفه . علیفه : شهره مرغی بشهربند قفس قفس آبنوس لیل و نهارطیرانت چو دور فکرت من بر ازین نه مقرنس دوّارعهدنامه ٔ وفات زیر پر است گنج نامه ...
-
جدی
لغتنامه دهخدا
جدی . [ ج ُ دَ ] (ع اِ) جُدَی ّ. جَدی . و آن همان ستاره ٔ معروف است که ریاضی دانان بجهت امتیاز بین آن و برج جدی آن را بضم جیم و فتح دال خوانند. (از غیاث اللغات ). و آن مقدمترین و بزرگترین ستاره از بنات النعش صغری و دو ستاره ٔ دیگر میان آن و نعش فاصله...
-
شامگاه
لغتنامه دهخدا
شامگاه . (اِ مرکب ، ق مرکب ) از: شام به اضافه ٔ گاه پسوند زمان ، وقت شام . آنگاه که روز به انجام کشد و شب آغاز شود. مقابل صبحگاه و صبحی که وقت صبح است . (از آنندراج ) : آمد نوروز ماه می خور و می ده پگاه هر روز تا شامگاه هر شب تا بامداد. منوچهری .ببین...
-
نسرین
لغتنامه دهخدا
نسرین . [ ن َ رَ ] (اِخ ) نسران . به صیغه ٔ تثنیه ، نسر طایر و نسر واقع. (ناظم الاطباء). رجوع به نسر و نسر طائر و نسر واقع شود : اینت شهباز کز پی چو منی صید نسرین کرده ای نهمار. خاقانی .گفت کآن شهباز در نسرین گردون ننگردبر کبوتر پر گشاید اینت پنداری ...
-
دانج ابروج
لغتنامه دهخدا
دانج ابروج . [ ن َ ج ِ اَ رُ ] (معرب ، اِ مرکب ) معرب دانه ٔ امرود. انچوچک . رجوع به انچوچک شود.حبی است که آنرا بشیرازی انجکک گویند و از کوه گیلویه که از ولایت فارس است آورند. (برهان ) (آنندراج ). کشمش کولی . فلفل سفید. فلفل ابیض . قرطم هندی . حکیم م...
-
قلقاس
لغتنامه دهخدا
قلقاس . [ ق ُ ] (معرب ، اِ)بیخ گیاهی است که آن را پزند و خورند، محرک باه و بغایت مسمن بدن و جهت سرفه و خشونت سینه و سحج امعاء و لاغری گرده و اسهال نافع و مداومت او مولد سودا و مسدد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). ریشه ٔ نباتی است که پخته ٔ آن را خورند و ...