کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسمار
لغتنامه دهخدا
مسمار. [ م ِ ] (ع اِ) آنچه بدان چیزی را استوار کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). هرچه بدان چیزی یا جائی را بند و مضبوط نمایند. بند آهن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بند. (دهار). ج ، مَسامیر : بپیوند مسمارهای گران ز سر تا به پایش ببند اندران . ف...
-
واژههای مشابه
-
همزه ٔ مسمار
لغتنامه دهخدا
همزه ٔ مسمار. [ هََ زَ / زِ ی ِ م ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) میخ کجواج ، یعنی که راست نباشد، چه الف مسمار به معنی میخ راست است . (برهان ).
-
جستوجو در متن
-
سکی
لغتنامه دهخدا
سکی . [ س َک ْ کا ] (ع اِ) بند آهن و مسمار. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
ضباب
لغتنامه دهخدا
ضباب . [ ض ِ ] (ع اِ) ضباب الباب ؛ آهن مسمار. (منتهی الارب ). آهن جامه . پشیز در.
-
مسماری
لغتنامه دهخدا
مسماری . [ م ِ ] (ص نسبی ) منسوب به مسمار. میخی . میخی شکل . شبیه به مسمار. (ناظم الاطباء).- خط مسماری ؛ خط میخی . رجوع به خط میخی و میخی شود.|| فلکی . (بحر الجواهر). || خرابی . ویرانی . || پایمال کننده . (ناظم الاطباء).
-
مسمارسر
لغتنامه دهخدا
مسمارسر. [ م ِ ما س َ ] (ص مرکب ) دارای سری چون مسمار.که در سر مسمار دارد. با مسماری در سر : بفرمود خسرو به پولادگرکه بند گران ساز، مسمارسر.فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی e 13 بیت 577).
-
مسمر
لغتنامه دهخدا
مسمر. [ م َ م َ ] (ع اِ) (مأخوذاز مسمار) چوب یا فلزات ثابت شده بر روی دیوار بوسیله ٔ گچ یا سرب گداخته و یا ساروج . (دزی ج 2 ص 593).
-
اشنانی
لغتنامه دهخدا
اشنانی . [ ] (اِخ ) احمد. دو بیت ذیل از او در ترجمان البلاغه ٔ رادویانی آمده است :گشتم جهان و دیدم میری رابر نیم نان دو جای زده مسمارکز بیم بخل او به دوصد فرسنگ گنجشک بر زمین نزند منقار.
-
بشاش
لغتنامه دهخدا
بشاش . [ ب َ ] (اِ) در فارسی بند آهنین یا سیمین که بر تخته ٔ در صندوق زنند و به مسمار بدوزند برای استحکام . || موی گردن اسب . (مؤید الفضلاء). رجوع به بش شود. || ناقص و فرومایه . (مؤید الفضلاء).
-
بدگوهری
لغتنامه دهخدا
بدگوهری . [ ب َ گ َ / گو هََ ] (حامص مرکب ) بداصلی . بدنهادی . (از ولف ). بدنژادی : باللَّه ار با من توان بستن به مسمار قضاجنس این بدسیرتی یا مثل این بدگوهری . انوری .و رجوع به ترکیبات گوهر شود.
-
مسامیر
لغتنامه دهخدا
مسامیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِسمار. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). میخها. وتدها. رجوع به مسمار شود : مشایخ هر دو دولت در تشبیک اسباب عصمت و توشیح دواعی قربت و تسمیر قواعد الفت به مسامیر مصاهرت و مواصلت به وساطت و سفارت بایستادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ...
-
گاوگون شدن
لغتنامه دهخدا
گاوگون شدن . [ ُش دَ ] (مص مرکب ) سپید و سیاه شدن . گرگ و میش شدن : روز و شب خویش را کنم بدو قسمت هر دو بیک جای راست دارم چون تارنرمک نرمک همی کشم همه شب می روز بصد رنج و درد دارم دستارراست چو شب گاوگون شود بگریزم گویم تا درنگه کنند به مسمار.فرخی (دی...
-
فراشتن
لغتنامه دهخدا
فراشتن . [ ف َ ت َ ] (مص ) مخفف افراشتن که به معنی بلند کردن و بالا بردن باشد. (برهان ) : از آبنوس دری اندر او فراشته بودبه جای آهن ، سیمین همه بش و مسمار. ابوالمؤید بلخی .فراشته به هنر نام خویش و نام پدرگذاشته ز قدر قدر خویش و قدر تبار. فرخی .- برف...