کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسط پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسط
لغتنامه دهخدا
مسط. [ م َ ] (ع مص ) مالیدن روده را به انگشتان تا آنچه در آن است از علت بیرون آید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پاک کردن رحم و رودگانی . (تاج المصادر بیهقی ). || دست در شرمگاه ناقه درکردن و آب فحل برآوردن از رحم وی . || به انگشت برآوردن آنچه ...
-
واژههای همآوا
-
مثط
لغتنامه دهخدا
مثط. [ م َ ] (ع مص ) به دست سپوختن چیزی را بر زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
-
مست
لغتنامه دهخدا
مست . [ م َ ] (ص ) شراب خواره ای که شراب در وی اثر کرده باشد. (ناظم الاطباء). می زده . دگرگون شده از آشامیدن می و غیره . سخت بی خود از شراب . مقابل سرخوش و شنگول . (یادداشت مرحوم دهخدا). مقابل هوشیار، و با لفظ کردن و شدن و رفتن و افتادن مستعمل است . ...
-
مست
لغتنامه دهخدا
مست . [ م ُ ] (اِ) بیخ گیاهی خوشبوی که به عربی سعد گویند و تخم آن را تودری خوانند. (برهان ) (از جهانگیری ). مُشت . (جهانگیری ).
-
مست
لغتنامه دهخدا
مست . [م ُ ] (اِ) گله و شکوه و شکایت . (برهان ). شکایت . (جهانگیری ) (انجمن آرا). گله . (غیاث ). شکوی : بخت نخواهد گرفت دست من مستمندچرخ نخواهد شنید مست من مستهام . فلکی .- بمست ؛ گله مند. گله دار. باگله : ای از ستیهش تو همه مردمان بمست دعویت صعب و ...
-
مصة
لغتنامه دهخدا
مصة. [ م ُص ْ ص َ ] (ع اِ) خالص از مال . (منتهی الارب )(آنندراج ). خالص و برگزیده از مال . (ناظم الاطباء).
-
مصت
لغتنامه دهخدا
مصت . [ م َ ] (ع مص ) آرمیدن با کنیزک . || به دست بیرون آوردن آب گشن زهدان ماده شتر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
مصط
لغتنامه دهخدا
مصط. [ م َ ] (ع مص ) به دست بیرون آوردن آب گشن را از رحم و زهدان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
ختلع
لغتنامه دهخدا
ختلع. (اِخ ) نام شهری بوده است از خزران باباره ٔ محکم و نعمت . صاحب حدود العالم درباره ٔ آن چنین آرد:... ختلع، لکن سور مسط [ = مسقط؟ ] شهرهایی اندر خزران همه بارهای محکم و نعمت و خواسته ٔ ملک خزران بیشتر از باژ دریاست . (حدود العالم چ ستوده ص 193).
-
کارچوب
لغتنامه دهخدا
کارچوب . (اِ مرکب ) چوبها و آلاتی باشد که جولاهگان جامه های نبافته ٔ فراز کرده را با آنها ببافند و به عربی نسج گویند. (برهان ) (آنندراج ). نسج جولاهی و زردوزی و چکن دوزی . (ناظم الاطباء). مُسط؛ کارچوب که وقت بافتن راست ایستاده دارند. (منتهی الارب ). ...
-
نسط
لغتنامه دهخدا
نسط. [ ن َ ] (ع مص ) به دست برآوردن آب گشن از رحم ناقه . (منتهی الارب )(آنندراج ). دست در زهدان ماده شتر کردن برآوردن آب گشن را. (از ناظم الاطباء). || پاک کردن روده را به دست . (منتهی الارب ) (آنندراج ). تراشیدن روده را با انگشتان . (از معجم متن اللغ...