کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسخر ساختن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
شکار داشتن
لغتنامه دهخدا
شکارداشتن . [ ش ِ ت َ ] (مص مرکب ) ناراحت و فکار داشتن . آزرده ساختن . (از یادداشت مؤلف ). || مسخر داشتن . رام و مطیع و مغلوب داشتن : لاجرم اکنون جهان شکار من است گرچه همی داشت او شکار مرا.ناصرخسرو.
-
تسخیر کردن
لغتنامه دهخدا
تسخیر کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) رام گردانیدن و بطور قهر و جبر مطیع ساختن . (از ناظم الاطباء) : تو کز تفحص عنقا غبار خواهی شدچرا غزال قناعت نمی کنی تسخیر. خاقانی . || فتح کردن .(ناظم الاطباء). تصرف کردن . مسخر ساختن . گرفتن : چون آفتاب گرچه ندا...
-
راست کردن
لغتنامه دهخدا
راست کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) استقامت بخشیدن . مستقیم کردن . باستقامت درآوردن . از انحناء باستقامت بردن . مقابل کج کردن و خم کردن : گردن ادبار بشکن پشت دولت راست کن پای بدخواهان ببند و دست نیکان برگشای . منوچهری .اقامة؛ راست کردن کژی کسی را: اَقا...
-
مقهور
لغتنامه دهخدا
مقهور. [ م َ ] (ع ص ) مغلوب و مغلوب شده و چیره شده بر وی و منهزم و شکست خورده . (ناظم الاطباء). قهرشده . شکسته . بشکسته . آن که بر او چیره شده باشند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خدای ناصر او باد تا جهان باشدهمیشه دولت او قاهر و عدو مقهور. فرخی .همی...
-
خویشتن
لغتنامه دهخدا
خویشتن . [ خوی / خی ت َ ] (ضمیر، اِ) خود. خویش . شخص . شخص او. (ناظم الاطباء). ذات خود : نزد تو آماده بد و آراسته منگ او را خویشتن پیراسته . رودکی .مکن خویشتن از ره راست گم . رودکی .بیاموز تا بد نیایدت روزچو پروانه مر خویشتن را مسوز. ابوشکور بلخی .گر...
-
مسخ
لغتنامه دهخدا
مسخ . [ م َ ] (ع مص ) صورت برگردانیدن و بدتر کردن . ازآن جمله است مسخه اﷲ قِرداً. (از منتهی الارب ). تبدیل کردن صورت کسی به صورتی زشت تر. (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). برگشتن صورت به بدتر از آن . (تاج المصادر بیهقی ). از صورت مردمی بگردانید...
-
کمند
لغتنامه دهخدا
کمند. [ ک َ م َ ] (اِ) ریسمانی باشد که در وقت جنگ در گردن خصم انداخته به خود کشند و گاهی شخصی یا چیزی را از جای بلند نیز بر آن انداخته به خود می کشند. (آنندراج ) . دام و طنابی که در جنگ بر گردن دشمن انداخته به جانب خود کشند. (ناظم الاطباء). پهلوی : ک...
-
رکاب
لغتنامه دهخدا
رکاب . [ رِ ] (ع اِ) شتران که بدان سفر کرده شود (واحد ندارد) یا واحد آن راحلة است . ج ، رُکُب و رِکابات و رَکائِب . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). شتر که واحد آن راحلة است و ج ، رکائب و رکب و رکابات . (از اقرب الموارد). شتران که بر آن سفر کنند. اش...
-
لشکر
لغتنامه دهخدا
لشکر.[ ل َ ک َ ] (اِ) سپاه . سپه . جیش . جند. عسکر. (منتهی الارب ). قال ابن قتیبة والعسکر، فارسی معرب . قال ابن درید و انما هو لشکر بالفارسیة و هو مجتمع الجیش . (المعرب جوالیقی ص 230). خیل . حشم . بهمة. (منتهی الارب ). حثحوث . قشون . سریة. (دهار). رج...
-
بابر
لغتنامه دهخدا
بابر. [ ب ِ ] (اِخ ) ابوالقاسم میرزا فرزند میرزابایسنقربن شاهرخ بن تیمور لنگ . در هفدهم ماه رجب سنه ٔ 825 هَ . ق . متولد و در بیست وپنجم ربیعالثانی 861 هَ . ق . بمشهد رضوی درگذشت و بگنبدی در جنب روضه ٔ منوره ٔ رضویه علیه السلام بخاک سپرده شد (حبیب ال...
-
دم
لغتنامه دهخدا
دم . [ دَ ] (اِ) نفس . (شرفنامه ٔ منیری ) (غیاث ) (لغت محلی شوشتر، خطی ) (دهار) (منتهی الارب ). نفس و هوایی که به واسطه ٔ حرکات آلات تنفس در شش داخل می شود و از آن خارج می گردد. (از ناظم الاطباء). به معنی نفس است و سراب و دلنواز و روح بخش و جان پرور ...
-
زیر
لغتنامه دهخدا
زیر. (ق ، اِ، حرف اضافه ) نقیض بالا. (برهان ). یعنی پایین . پهلوی «ازیر» ، «اژر» ، «هچ -اذر» ، از اوستایی «هچا + اذئیری » ، کردی «ژیر» ، بلوچی عاریتی «چره » و «شرا» و «شر» ... گیلکی «جیر» ، در اوراق مانوی به پارتی «دری » . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تر...
-
خدابنده
لغتنامه دهخدا
خدابنده . [ خ ُ ب َ دَ/ دِ ] (اِخ ) لقب سلطان محمد اولجایتو پادشاه مغولی است که از سال 703 تا 716 هَ .ق . بر ایران و متصرفات مغولی در حوالی ایران حکومت کرد. اینک شرح حال اوبنقل از تاریخ مغول عباس اقبال آشتیانی : غازان خان [پادشاه مغولی ایران ] در ایا...
-
سلجوقیان
لغتنامه دهخدا
سلجوقیان . [ س َ ] (اِخ ) سلاجقه . خاندانی ترک که از 429 هَ .ق . تا 700 هَ .ق . در آسیای غربی سلطنت کردند ظهور این خاندان در تاریخ اسلام از وقایع بزرگ و بمنزله ٔ شروع دوره ٔ جدیدی است . مقارن ابتدای استیلای این قوم خلافت دچار ضعف شده بود و هیچیک از س...
-
بن
لغتنامه دهخدا
بن . [ ب ُ ] (اِ) بنیاد. (برهان ) (انجمن آرای ناصری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء). پایه . اساس . پای . اصل . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چو بشنید ازو مرد داناسخن مر آن نامه را پاسخ افکند بن . فردوسی .ز دستور پرسیم یکسر سخن چو کاری نو افکند خواهیم ب...