کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسحور پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسحور
لغتنامه دهخدا
مسحور. [ م َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده . (منتهی الارب ). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. (از اقرب الموارد). جادوی کرده . (دهار). جادوئی شده .آنکه بر او سحر کرده اند. آنکه عقلش بشده باشد. آنکه از اثر سحر بگشته باشد از ...
-
جستوجو در متن
-
مسحورون
لغتنامه دهخدا
مسحورون . [ م َ ] (ع ص ،اِ) ج ِ مسحور (در حالت رفعی ). رجوع به مسحور شود.
-
مسحورة
لغتنامه دهخدا
مسحورة. [ م َرَ ] (ع ص ) تأنیث مسحور. رجوع به مسحور و سحر شود. || عنز مسحورة؛ کم شیر. || أرض مسحورة، که در آن گیاه نباشد. (از اقرب الموارد).
-
جادوی کرده
لغتنامه دهخدا
جادوی کرده . [ دُ ک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) مسحور. (دهار). سحرشده . آنکه او را سحر کرده اند.
-
مطبوب
لغتنامه دهخدا
مطبوب . [ م َ ] (ع ص ) فسوس کرده شده و سحرزده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). جادویی کرده . (مهذب الاسماء). مسحور. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط).
-
نارجه
لغتنامه دهخدا
نارجه . [ ج َ ] (اِخ ) دهی است بزرگ از اعمال مالقه چند شهری و آن را بستانهای زیبا در میان گرفته است و بدان نهری است که بیننده را مسحور سازد. (الحلل السندسیه ج 1 ص 215 و 216).
-
مشعوذ
لغتنامه دهخدا
مشعوذ. [ م ُ ش َع ْ وَ ] (ع ص ) شعبده کننده . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود. || مسحور و افسون شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
مشعبذ
لغتنامه دهخدا
مشعبذ. [ م ُ ش َ ب َ ] (ع ص ) مرد مسحور که در نظر او چیزی آید و آن را اصل نباشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). مرد سحرکرده شده که در نظر وی چیزی درآید که آن را اصلی نباشد. (ناظم الاطباء).
-
برگردانیده
لغتنامه دهخدا
برگردانیده . [ ب َ گ َ دَ / دِ ](ن مف مرکب ) برگشت داده . ردکرده . پس آورده . (فرهنگ فارسی معین ). متکرَّر. (از منتهی الارب ): مَسحور؛ برگردانیده شده از حق . عَکم ؛ برگردانیده شدن از زیارت کسی . (از منتهی الارب ). || واپس برده . بازپس برده . || پشت و...
-
ورورپف
لغتنامه دهخدا
ورورپف . [ وِرْ وِ پ ُ ] (اِ صوت ) آهسته آهسته دم کردن فسونگران چنانکه دأب آنهاست و زیرلب خواندن افسونگران فسون و عزیمت را و بر مسحور دم کردن اگر لفظ پف کردن را نیز در آن دخل دهند والا همان زیرلب خواندن افسون را و به هر تقدیر مخصوص است با لفظ سحر وج...
-
مسحر
لغتنامه دهخدا
مسحر. [ م ُ س َح ْ ح َ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسحیر. رجوع به تسحیر شود. کاواک و میان تهی . (منتهی الارب ). مجوف ، و اصل آن کسی است که «سحر» و ریه ٔ او زایل شده باشد. (از اقرب الموارد). || محتاج طعام و شراب علت نهاده . (منتهی الارب ). آنکه به او طعام د...
-
افسائیدن
لغتنامه دهخدا
افسائیدن . [ اَ دَ ] (مص ) رام کردن . افسون کردن . افساییدن . فسائیدن . با الفاظ جادوئی یا دعا حیوانی را منقاد و رام کردن . بعزیمت مار را مطیع کردن . به افسون تسخیر و رام کردن . مسحور کردن . مسخر کردن . (یادداشت مؤلف ). فسائیدن ، یعنی مالیدن و راست ...
-
منتر
لغتنامه دهخدا
منتر. [ م َ ت َ ] (اِ) مأخوذ از سنسکریت ، کلام و آواز مؤثر. (ناظم الاطباء). || مأخوذ از اوستائی منثره ، به معنی کلام مقدس ، دعا. دعا و وردی که شخص را قادر به تصرف در اشیا و اشخاص می سازد. افسون . (از فرهنگ فارسی معین ).- انتر و منتر ؛ معطل و حیران...
-
دانه زن
لغتنامه دهخدا
دانه زن . [ ن َ / ن ِ زَ] (نف مرکب ) زننده ٔ دانه . که دانه زند. || که دانه از او بیرون دمد چون پوست تن آدمی بر اثر ابتلای به بیماری آبله یا آبله مرغان و جز آن . || نوعی از ساحران و جادوگران باشند در هندوستان که دانه های ارزن و جو را بزعفران زرد کنند...