کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسحل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسحل
لغتنامه دهخدا
مسحل . [ م ِ ح َ ] (اِخ ) نام جنّیه ای که عاشق اعشی بود. (از منتهی الارب ). نام تابعه ٔ اعشی که از جنیّان بود و اعشی گمان می برد که او را دنبال می کند. (از اقرب الموارد).
-
مسحل
لغتنامه دهخدا
مسحل . [ م ِ ح َ ] (ع ص ، اِ) تیشه . (منتهی الارب ).منحت . (اقرب الموارد). || سوهان . (دهار) (منتهی الارب ). مبرد. (اقرب الموارد). || داس . (دهار). || خرک پزداغ . (دهار). || زبان ، از هر که باشد. (منتهی الارب ). لسان . (اقرب الموارد). زبان . (دهار). ...
-
مسحل
لغتنامه دهخدا
مسحل . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از اسحال . رجوع به اسحال شود. || رسن یک تاب داده ، خلاف مبرم . (از منتهی الارب ).
-
واژههای مشابه
-
دیر مسحل
لغتنامه دهخدا
دیر مسحل . [ دَ رِ ؟ ] (اِخ ) بین حمص و بعلبک واقع است . (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
مسهل
لغتنامه دهخدا
مسهل . [ م ُ س َهَْ هََ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تسهیل . سبک کرده شده . آسان کرده شده . (ناظم الاطباء) : کشف و بیان این معانی میسر و مسهل گشته چگونه شاید که حال آن معطل و مهمل ماند. (جامع التواریخ رشیدی ). || نرم شده . (ناظم الاطباء).
-
مسهل
لغتنامه دهخدا
مسهل . [ م ُ س َهَْ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تسهیل . نرم و آسان گرداننده . (ناظم الاطباء). آسان کننده . سهل گیرنده .
-
مسهل
لغتنامه دهخدا
مسهل . [ م ُ هََ ] (ع ص ) شکم رانده شده . داروی مسهل داده شده . || گرفتار شکم روش . (ناظم الاطباء).
-
مسهل
لغتنامه دهخدا
مسهل . [ م ُ هَِ ] (ع ص ،اِ) شکم نرم کننده . (ناظم الاطباء). داروی شکم راننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکم راننده . هر چیز که شکم را براند و اسهال آورد. (ناظم الاطباء). دوائی که شکم را جاری کند. (آنندراج ) (غیاث ). دارو که شکم براند. (م...
-
جستوجو در متن
-
مسحلان
لغتنامه دهخدا
مسحلان . [ م ِ ح َ ] (ع اِ) تثنیه ٔ مسحل (در حالت رفعی ). دو مسحل . دو کنار ریش یا دو طرف پایین عذار تا مقدم ریش . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). || دو حلقه ٔ دو طرف دهانه ٔ لگام . (از منتهی الارب ). رجوع به مسحل شود.
-
شاجردی
لغتنامه دهخدا
شاجردی . [ ج ِ ] (معرب ، اِ) معرب شاگردی . متعلم . شاقردی : وما کنت شاجردی ولکن حسبتی اذا مسحل سدی لی القول انطق .اعشی .
-
مبرد
لغتنامه دهخدا
مبرد. [ م ِ رَ ] (ع اِ) سوهان . (بحرالجواهر) (از تاج العروس ) (دهار) (مهذب الاسماء) (آنندراج ) (غیاث ) (اقرب الموارد). مسحل . منحت .
-
گورخر
لغتنامه دهخدا
گورخر. [ خ َ ] (اِ مرکب ) (از: گور + خر) به معنی خر صحرایی ، چه گور به معنی صحرا و زمین هموار و دشت است .(غیاث اللغات ) (آنندراج ). خر وحشی و بیابانی . (ناظم الاطباء). گور. خرگور: اَبْتَر. اَخْدَری ّ. بَنات ُاَلاکْدَر. بَنات ُ صَعْدة؛ گورخران . جَأب...