کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسجل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسجل
لغتنامه دهخدا
مسجل . [ م ُ ج َ ] (ع ص ) مباح از هر چیز. (منتهی الارب ).بذل شده و مباح برای هر کس . (از اقرب الموارد): فعلناه و الدهر مسجل ؛ کردیم آن را در حالی که احدی احدی را نمی ترسید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مسجل
لغتنامه دهخدا
مسجل . [ م ُ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از اِسجال . رجوع به اِسجال شود.
-
مسجل
لغتنامه دهخدا
مسجل . [ م ُ س َج ْ ج َ ] (ع ص ) عهد و پیمان نموده . (ناظم الاطباء). || سجل کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). و رجوع به تسجیل شود : ای هیچ خطی نگشته ز اول بی حجت نام تو مسجل . نظامی .به مملوکی خطی دادم مسلسل به توقیع قزلشاهی مسجل . نظامی .نامه دو آمد ز ...
-
مسجل
لغتنامه دهخدا
مسجل . [ م ُس َج ْ ج ِ ] (ع ص ) قاضی که سجل می نویسد و مهر می کند سند و حجت را. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسجیل شود.
-
واژههای همآوا
-
مثجل
لغتنامه دهخدا
مثجل . [ م ُ ث َج ج َ ] (ع ص ) مردی که شکمش کلان و فراخ باشد یا مرد برآمده تهیگاه . اَثجَل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شکم کلان و شکم فراخ و برآمده تهیگاه . (ناظم الاطباء). || جوال فراخ و وسیع. (ناظم الاطباء).
-
جستوجو در متن
-
خط دادن
لغتنامه دهخدا
خط دادن . [ خ َ دَ ] (مص مرکب ) نوشته دادن : بمملوکم خطی دادم مسلسل بتوقیعقزلشاهی مسجل .نظامی .
-
نیابت گری
لغتنامه دهخدا
نیابت گری . [ ب َ گ َ ] (حامص مرکب ) جانشینی . نایبی . عمل نیابت گر : نویسم خطی زین نیابت گری مسجل به امضای پیغمبری .نظامی .
-
اختبار
لغتنامه دهخدا
اختبار. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) آزمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). امتحان . (غیاث ). آزمایش . تجربت . ابتلاء. استخبار : هرکه بر درگاه پادشاهان بی جریمه ای جفا دیده باشد... پیش از امتحان و اختبار پادشاه را تعجیل نشایست فرمود در فرستادن او بجانب خصم . ...
-
سلک
لغتنامه دهخدا
سلک . [ س ِ ] (ع اِ) ج ِ سِلکَة، رشته و رشته ای که بدان دوزند. (منتهی الارب ). رشته را گویند عموماً و به معنی رشته ٔ مروارید و رشته ٔ سوزن باشد خصوصاً. (برهان ). ریسمانی باشد که مروارید در آن کشیده باشند. (اوبهی ). رشته ٔمروارید. (دهار) (غیاث ) (السا...
-
دود خوردن
لغتنامه دهخدا
دود خوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) دود گرفتن . دودزده شدن . || خوردن و بلعیدن دود.- دود چراغ خوردن ؛ کنایه از طلب علم و تحصیل کمال و مطالعه ٔ بسیار است . (لغت محلی شوشتر). تحمل سختیها و مشقتها در تحصیل چیزی کردن . (ناظم الاطباء). برای تحصیل ...
-
مملوک
لغتنامه دهخدا
مملوک . [ م َ ] (ع ص ، اِ) بنده و ملک کرده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). بنده . (غیاث اللغات ). بنده ٔ درم خریده . (دهار). غلام . برده . مولی . زرخرید. درم خرید. بنده ٔ زرخرید. رقبه . عبد. اصطلاحاً بندگان سپید را مملوک و بندگان سیاه را ...
-
پیش بردن
لغتنامه دهخدا
پیش بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) فایق شدن .غالب آمدن . غالب شدن . توفیق یافتن به اجراء قصد. نائل شدن بر... کامیاب شدن . بمقصود رسیدن : بنزد جهان داور خویش بردجهان داوری بین که چون پیش برد. نظامی . || بکرسی نشاندن . مسلم ساختن . پیش بردن حرفی یا کاری ...
-
کاردار
لغتنامه دهخدا
کاردار. (نف مرکب ، اِ مرکب ) وزیر پادشاه را گویند و کارداران جمعآن است که وزیران باشند. (برهان ). عامل . (دهار) (تفلیسی ). والی . (ربنجنی ) (تفلیسی ). حاکم . صاحب منصب . (ناظم الاطباء). وکیل . مأمور : پس شداد بخلیفتان خویش نامه نوشت ، به جهان اندر، ...