کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستی
لغتنامه دهخدا
مستی . [ م َ ] (حامص ) حالت مست . مست بودن . صفت مست . حالتی که از خوردن شراب و دیگر مسکرات پدید آید. مقابل هشیاری . غلبه ٔ سرور بر عقل به مباشرت بعضی اسباب موجبه ٔ سکر که مانع آید از عمل به عقل بی آنکه عقل زایل شده باشد. حالت غیر عادی از طرب و جز آن...
-
مستی
لغتنامه دهخدا
مستی . [ م ُ ] (حامص ) (مرکب از مست به معنی گله و شکایت + ی حاصل مصدر) گله کردن . (لغت فرس اسدی ). ناله . شکوه . شکایت : مستی مکن که نشنود او مستی زاری مکن که ننگرد او زاری . رودکی .به فرمان شاه آنکه سستی کندهمی از تن خویش مستی کند. فردوسی .بقا باد آ...
-
واژههای مشابه
-
مال مستی
لغتنامه دهخدا
مال مستی . [ م َ ] (حامص مرکب ) غرور و نخوت بواسطه ٔ دولت و ثروت . (ناظم الاطباء) (از جانسون ). و رجوع به مال مست شود.
-
مستی خون
لغتنامه دهخدا
مستی خون . [ م ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری بنجار و 3هزارگزی راه فرعی بند زهک به زابل . آب آن از رودخانه ٔ هیرمند تأمین میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
-
جستوجو در متن
-
تساکر
لغتنامه دهخدا
تساکر. [ ت َ ک ُ ] (ع مص ) مستی نمودن بی مستی . (زوزنی ). مستی نمودن . (دهار). خود را مست وانمودن بغیر مستی و نشاءة. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مستی نمودن از خود بی مستی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از متن اللغة). مستی نمودن . (از اقرب الموارد) (...
-
ثمل
لغتنامه دهخدا
ثمل . [ ث َ م َ ] (ع اِ) مستی . || سایه .
-
دائم الخمری
لغتنامه دهخدا
دائم الخمری . [ ءِ مُل ْ خ َ ] (حامص مرکب ) عمل دائم الخمر. اِدمان . مستی پیوسته . شراب خواری مداوم . مستی مستدام .
-
مسکر
لغتنامه دهخدا
مسکر. [ م ُ ک ِ ] (ع ص ) آنچه سبب سکر و مستی شود. (از اقرب الموارد). چیزی که نوشیدنش مستی آورد. مست گرداننده . (آنندراج ). هرچه که نشئه و مستی آرد.(غیاث ). مستی دهنده . مستی آور. مست کننده : اینت مسکر حرام کرد چو خوک وآنت گفتا بجوش و پر کن طاس . ناصر...
-
ریود
لغتنامه دهخدا
ریود. [ ری وَ ] (اِ) گیاهی که چرندگان را مستی آورد. (شرفنامه ٔ منیری ) (ناظم الاطباء).
-
جفت جوئی
لغتنامه دهخدا
جفت جوئی . [ ج ُ ](حامص مرکب ) مستی . گشن خواهی . به گشن آمدگی . جفت طلبی . مستی در حیوانات خاصه پستانداران . در جستجوی جفت برآمدن . گشن خواه شدن . رجوع به جفت جوی و گشن خواهی شود.
-
مترنح
لغتنامه دهخدا
مترنح . [ م ُ ت َ رَن ْ ن ِ ] (ع ص ) ناونده از مستی . (آنندراج ). افتان و خیزان حرکت کننده از مستی . (ناظم الاطباء). || کسی که اندک شراب می آشامد.(منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). و رجوع به ترنح شود.
-
مسکرات
لغتنامه دهخدا
مسکرات . [ م ُ ک ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مسکر و مسکرة. آن چیزها که نشئه و مستی آرد، مثل شراب و بنگ و امثال آن . (غیاث ). مستی آورندگان . رجوع به مسکر شود.
-
می پرستی
لغتنامه دهخدا
می پرستی . [ م َ / م ِ پ َ رَ ] (حامص مرکب ) صفت و پیشه ٔ می پرست . باده گساری . می خوارگی : تا می پرستی پیشه ٔ موبد است تا بت پرستی پیشه ٔ برهمن . فرخی .مشو شیرین پرست ار می پرستی که نتوان کرد با یکدل دو مستی . نظامی .ز مستی همه می پرستی بودچه حاجت ...