کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستهل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستهل
لغتنامه دهخدا
مستهل . [ ] (اِخ ) ابن الکمیت بن زید اسدی مملوک . و او را پنجاه ورقه شعر است . (از فهرست ابن الندیم ). از اهالی کوفه بود و بر ابوالعباس سفاح در انبار وارد شد و نخست او را زندانی کردندو سپس آزاد گشت و در حدود سال 150 هَ . ق . درگذشت . (از الاعلام زرکل...
-
مستهل
لغتنامه دهخدا
مستهل . [ م ُ ت َ هََ ل ل ] (ع ص ) شمشیر که از غلاف کشیده باشند. || هلال که هویدا شده باشد. (از اقرب الموارد). ماه نو نمودار و آشکار. (ناظم الاطباء). || (اِ) مستهل شهر؛ اول آن . غره ٔ آن . (یادداشت مرحوم دهخدا) : چون عزم کردند به تاریخ نهادن هجرت از ...
-
مستهل
لغتنامه دهخدا
مستهل . [ م ُ ت َ هَِل ل ] (ع ص ) باران که با شدت و همراه بانگ فروریزد. || آسمان که «هلل » یعنی نخستین باران را فروریزد. || کودک که هنگام ولادت صدای گریه ٔخود را بلند کند، و نیز هر متکلمی که صدای خویش را بلند یا کوتاه کند. || قومی که هلال را ببینند. ...
-
واژههای همآوا
-
مستحل
لغتنامه دهخدا
مستحل . [ م ُ ت َ ح َل ل ] (ع ص )نعت مفعولی از مصدر استحلال . حلال داشته شده . (اقرب الموارد). حلال پنداشته شده . حلال . رجوع به استحلال شود.
-
مستحل
لغتنامه دهخدا
مستحل . [ م ُ ت َ ح ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحلال . حلال گیرنده چیزی را. (اقرب الموارد). حلال شمرنده . حلال پندارنده . آنکه چیزی را حلال پندارد. رجوع به استحلال شود. || درخواست کننده از کسی که چیزی را برای او حلال کند. (اقرب الموارد). || که...
-
جستوجو در متن
-
غره ماه
لغتنامه دهخدا
غره ماه . [ غ ُرْ رَ / رِ ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اول روزاز ماه . شب اول ماه . مستهل ماه . رجوع به غره شود.
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ ] (اِخ ) ابن علی عجلی حنفی فقیه . وفات وی در روز سه شنبه ٔ مستهل شهر رجب سال 912 هَ . ق . در مدینه ٔ زبید. (النور السافر صص 61-62).
-
ذوحسا
لغتنامه دهخدا
ذوحسا. [ ح ُ ] (اِخ ) وادیی است بزمین شربة از دیار عبس و غطفان . لبید گوید:و یوم اجازت قلة الحزن منهم مواکب تعلو ذا حساً و قنابل ُعلی الصرصر انیات فی کل رحلةو سوق عدال لیس فیهن مائل و کنانةبن عبد یا لیل گوید:سقی منزلی سعدی بدمخ و ذی حساًمن الدلونوء م...
-
حبسان
لغتنامه دهخدا
حبسان . [ ح ُ ] (اِخ ) آبی است در راه غربی حاج از کوفه . زنی از طائفه ٔ کنده ، در رثاء کسان خویش که بنوزمان در حبسان کشته بودند، گوید : سقی مستهل الغیث اجداث فتیةبحبسان َ و لینا نحورهم الدماصَلوا معمعان الحرب حتی تخرموامقاحیم اذهاب الکماة التقحماهوت ...
-
ابوالفتح
لغتنامه دهخدا
ابوالفتح .[ اَ بُل ْ ف َ ] (اِخ ) سهل بن احمدبن علی ارغیانی نیشابوری فقیه شافعی صوفی . او در اول بمرو نزد ابوعلی سبخی به استفادت علوم پرداخت و سپس نزد قاضی حسین بن محمد مروروذی کسب دانش کرد و از ابوبکر بیهقی و ناصر مروروذی و عبدالغفاربن اسماعیل بن عب...
-
محمد
لغتنامه دهخدا
محمد. [م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن عبداﷲبن العباس بن عبدالمطلب . پدر سفاح و منصور خلیفه ٔ عباسی است . در سال 98 هَ . ق . در شام ابوهاشم فرزند محمد حنفیه با وی بیعت کرد و او را گفت خلافت در تو و اولاد تو خواهد بودو کتب خویش بدو داد و شیعه به او...
-
ابوحنیفه
لغتنامه دهخدا
ابوحنیفه . [ اَ ح َ ف َ ] (اِخ )نعمان بن ابی عبداﷲ محمدبن منصوربن احمدبن حیون . یکی از ائمه ٔ فضل و علماء قرائت قرآن و معانی آن و وجوه فقه و اختلاف فقها و لغت و شعر و معرفت به تاریخ و ایام ناس و او را در حق اهل بیت طهارت هزاران ورق تألیف است و نیز د...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [ اِ] (اِخ ) ابن خلف بن سعیدبن عمران الانصاری المقری النحوی الاندلسی السرقسطی الصقلی مکنی به ابوالطاهر. وی در علوم آداب امام و در فن قراآت متقن بود و او راست : کتاب العنوان فی القراآت و مردمان را در اشتغال بدین دانش اعتماد به این کتاب باشد ...