کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستقل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستقل
لغتنامه دهخدا
مستقل . [ م ُ ت َ ق ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استقلال . بردارنده و حمل کننده چیزی را و آن مأخوذ از «قلة» است به معنی بالاترین قسمت هر چیزی . (از اقرب الموارد). || اندک شمارنده چیزی را. || طائر بلند برآمده . || قوم رونده و کوچ کننده . || لرزه گرفته ...
-
واژههای مشابه
-
نیمه مستقل
لغتنامه دهخدا
نیمه مستقل . [ م َ / م ِ م ُ ت َ ق ِل ل ] (ص مرکب ) شخص یا کشوری که تا حدی استقلال دارد ولی نه کاملاً. (فرهنگ فارسی معین ). مملکتی که به ظاهر مستقل است ، اما در عمل مستعمره و تحت الحمایه ٔ دیگران و در حقیقت نیمه مستعمره است .
-
واژههای همآوا
-
مستغل
لغتنامه دهخدا
مستغل . [ م ُ ت َ غ ِل ل ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغلال . غله آوردن خواهنده . || مزدوری گیرنده کسی راو او را بر کشانیدن غله دارنده . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || گیرنده ٔ غله از مستغلات . (اقرب الموارد). رجوع به استغلال شود.
-
مستغل
لغتنامه دهخدا
مستغل . [ م ُ ت َغ َل ل ] (ع ص ، اِ) نعت مفعولی و اسم مکان از استغلال .ملک و جایی که غله خیز باشد و غله در آن حاصل گردد. (ناظم الاطباء). آنچه از آن غله خیزد. جایی که غله دهد. ج ، مستغلات . (دهار) : کاروانسرائی برآورده و دهی مستغل سبک خراج بر کاروانسر...
-
جستوجو در متن
-
مستقلة
لغتنامه دهخدا
مستقلة. [ م ُ ت َ ق ِل ْ ل َ ] (ع ص ) تأنیث مستقل . رجوع به مستقل و مستقلات و استقلال شود.
-
سکه دار
لغتنامه دهخدا
سکه دار. [ س ِک ْ ک َ / ک ِ ] (نف مرکب ) صاحب سکه . (آنندراج ). || پول سکه زده و مسکوک . (ناظم الاطباء). || پادشاه مستقل . (آنندراج ). پادشاه مستقل که دارای سکه و خطبه باشد. (ناظم الاطباء).
-
خودمختار
لغتنامه دهخدا
خودمختار. [ خوَدْ / خُدْ م ُ ] (ص مرکب ) مستقل . آنکه عنان انجام کار خود را بدون قیم بدست دارد. بدون قیم . بدون صاحب اختیار. بدون سرپرست . آزاد.- کشور خودمختار ؛ کشور آزاد. کشور مستقل . کشوری که می تواند خود تصمیم بگیرد و خود تصمیم خود را در عمل گذار...
-
رمادة
لغتنامه دهخدا
رمادة. [ رَ دَ ] (اِخ ) محله ٔ بزرگ و شهرمانندی است در بیرون حلب و متصل بدان دارای بازارها و والی مستقل . (از معجم البلدان ).
-
ارتاکسیاس
لغتنامه دهخدا
ارتاکسیاس . [ اَ ] (اِخ ) یکی از سران سپاه آن تیوخوس که خود را مستقل شمرد و عصیان کرد. (ایران باستان ص 2083).
-
جنونی بخاری
لغتنامه دهخدا
جنونی بخاری . [ ج ُ ی ِ ب ُ ] (اِخ ) یا جنونی بدخشانی . ازبزرگان است و رساله ای مستقل در معما دارد. وی در صنایع بدیعه مهارت داشت . رجوع به الذریعه 9:207 شود.
-
لودلئو
لغتنامه دهخدا
لودلئو.[ ل ُ ] (اِخ ) جمهوری خواه انگلیسی ، مولد مِدِن برادلی . رئیس فرقه ٔ ایندپندنت (مستقل ). یکی از دادرسان شارل اول (1617-1692 م .).
-
مستقلاً
لغتنامه دهخدا
مستقلاً. [ م ُ ت َ ق ِل ْ لَن ْ ] (ع ق ) به استقلال . بالاستقلال . مستقلانه . منفرداً و بطور تنهایی و بدون شرکت دیگری . بالانفراد. و رجوع به مستقل و استقلال شود.