کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستفیض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستفیض
لغتنامه دهخدا
مستفیض . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی ازاستفاضه . آب روان کردن خواهنده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || وادی و دره که پردرخت شده باشد. || مکانی که وسیع و گشاده شده باشد. (از اقرب الموارد). || حدیث مستفیض ؛سخن فاش . (منتهی الارب ). منتشر. مست...
-
واژههای مشابه
-
خبر مستفیض
لغتنامه دهخدا
خبر مستفیض . [ خ َ ب َ رِ م ُ ت َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خبری که راویش بیش از سه تن باشد ولی بحد تواتر نرسد. رجوع به مبحث خبر شود.
-
جستوجو در متن
-
مستفاض
لغتنامه دهخدا
مستفاض . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از استفاضة. پراکنده و منتشر و آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء). پخش شده . چون حدیث و گفتارپخش شده . (از اقرب الموارد). رجوع به استفاضة شود.- حدیث مستفاض ، یا حدیث مستفاض فیه ؛ سخن فاش و پراکنده . (از اقرب الموارد)...
-
ذایع
لغتنامه دهخدا
ذایع. [ ی ِ ](ع ص ) نعت فاعلی مذکر از ذیوع . آشکار. آشکارشده . فاش کرده . فاش شده . شایع. پیدا. ظاهر. مُنتشر. مستفیض .
-
نورپرورده
لغتنامه دهخدا
نورپرورده . [ پ َرْ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) که در نور و روشنی پرورده شده و بالیده است .- نورپرورده ٔ چیزی بودن ؛ از فیض وجود آن مستفیض شدن : نورپرورده ٔ کشف است دلم که یقین پرده گشای است مرا.خاقانی .
-
شایع کردن
لغتنامه دهخدا
شایع کردن . [ ی ِ ک َ دَ ](مص مرکب ) فاش کردن . آشکارا کردن . ظاهر نمودن . به این و آن گفتن . همه کس مطلع شدن . منتشر ساختن : خان را بشارت داده آمد تا... این خبر شایع و مستفیض کنند چنانکه بدور و نزدیک رسد. (تاریخ بیهقی ).
-
مفیض
لغتنامه دهخدا
مفیض . [ م ُ ] (ع ص ) آنکه اشک می ریزد. || آنکه آب بر خود می ریزد. (ناظم الاطباء). و رجوع به افاضة شود. || فیض رساننده . (غیاث ) (آنندراج ). آنکه عطا می کند. (ناظم الاطباء). فیض بخش . بخشنده : اگرچه شمس وار به اریحیت فایض مفیض و لطف سجیت مستفیض منقطع...
-
شایع
لغتنامه دهخدا
شایع. [ ی ِ ] (ع ص ) مأخوذ از شائع تازی . بمعنی بهره ٔ بخش ناکرده . (ناظم الاطباء). بهره ای که جدا نشده است از حصه ٔ دیگران . مشاع . (یادداشت مؤلف ). || ظاهر و فاش و آشکارا. منتشر و معروف . چیزی که همه کس آن را داند و بر وی مطلع باشد. (ناظم الاطباء...
-
ابوالقاسم
لغتنامه دهخدا
ابوالقاسم . [ اَ بُل ْ س ِ ] (اِخ ) محمدبن ابی العباس فضل بن احمد. پدر او خواجه ابوالعباس فضل بن احمد وزیر محمودبن سبکتکین و برادر وی ادیب و شاعر معروف علی بن فضل معروف بحجاج است و چنانکه عتبی گوید: او در بلاغت و براعت یگانه ٔ روزگار خویش و در میان ا...
-
فیض بخش
لغتنامه دهخدا
فیض بخش . [ ف َ ب َ ] (اِخ ) شاه قاسم پسر سیدمحمدنوربخش . عارفی زاهد بود و در تمامی فنون طریقت خلیفه ٔ پدرش نوربخش بود. معروف است که سلطان حسین میرزا از سلطان یعقوب والی عراق درخواست که فیض بخش را روانه ٔ خراسان نماید تا به برکت قدوم او بیماریش درمان...
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) بحرانی . صاحب روضات آرد: واو احمدبن محمدبن یوسف خطی بحرانی در اول و ثانی است . شیخ یوسف ذکر او آورده گوید: وی علاّمه ٔ فهامه و زاهدی عابد، ورع ، تقی و کریم بود و تصانیف او دال بر علو قدر او در معقول و منقول و فروع و اصول و دقت...
-
منتشر
لغتنامه دهخدا
منتشر. [ م ُ ت َ ش ِ ] (ع ص ) پراکنده . (غیاث ) (آنندراج ). پراکنده گشته و گسترده شده . پراکنده و پاشیده و افشان . (از ناظم الاطباء). پراکنده . پریشان . متفرق . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : خشعاً أبصارهم یخرجون من الأجداث کأنهم جراد منتشر. (قرآن ...
-
معالی
لغتنامه دهخدا
معالی . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مَعلاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بلندیها. (غیاث ) (آنندراج ) . مقامات بلند. بزرگواریها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). شرفها. منزلتهای عالی : قطب معالی ملک محمد محمودآن ز همه خسروان ستوده به هر فن .فرخ...