کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستغنی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستغنی
لغتنامه دهخدا
مستغنی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغناء. بی نیاز. (دهار). بی نیازشونده . (منتهی الارب ). ضد مفتقر. (از اقرب الموارد) : ایزد... مرا از تمویهی و تلبیسی کردن مستغنی کرده است . (تاریخ بیهقی ).ای در شاهی ز نعت مستغنی وی از شاهان به جاه مستثنا. مس...
-
جستوجو در متن
-
مستجبر
لغتنامه دهخدا
مستجبر. [ م ُ ت َ ب ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجبار. مستغنی . مستغنی شونده . (اقرب الموارد). رجوع به استجبار شود.
-
شریف پای سوخته
لغتنامه دهخدا
شریف پای سوخته . [ ش َ ف ِ ت َ / ت ِ ] (اِخ ) نام شاعری که در فیه مافیه (ص 91) رباعی زیر از وی نقل شده است : آن منعم قدس کز جهان مستغنی است جان همه اوست او ز جان مستغنی است هر چیز که وهم تو بر آن گشت محیطاو قبله ٔ آن است و از آن مستغنی است .رجوع به ص...
-
لوندی
لغتنامه دهخدا
لوندی . [ ل َ وَ ] (حامص ) عمل لوند : از هواداری ما و تو چو مستغنی است یارای رقیب این چاپلوسی و لوندی تا به کی .کمال خجندی .
-
مرزامزاج
لغتنامه دهخدا
مرزامزاج . [ م ِ م ِ ] (ص مرکب ) نکته دان و مستغنی و مغرور. (ناظم الاطباء). رجوع به میرزا شود.
-
استبتال
لغتنامه دهخدا
استبتال . [ اِ ت ِ تا ] (ع مص ) استبتال فسیله ؛ جدا و مستغنی شدن پاجوش و نهال از درخت اصل . (از منتهی الارب ).
-
مبتل
لغتنامه دهخدا
مبتل . [ م ُ ت ِ ] (ع ص ) مبتلة. درخت که از بن آن نهالی برآمده جداگانه از آن مستغنی گردیده باشد. واحد و جمع در وی یکسان است . (آنندراج ) (ازمنتهی الارب ). خرمابنی که در کنار آن جُنگ برآمده باشد و به حد بلوغ رسیده و مستغنی از آن خرمابن شده باشد. و واح...
-
مستغنیانه
لغتنامه دهخدا
مستغنیانه . [ م ُ ت َ ن َ / ن ِ ] (ص نسبی ، ق مرکب ) بطور استغنا و توانگری و بی نیازانه . (ناظم الاطباء). چون مستغنیان . و رجوع به مستغنی و استغناء شود.
-
ارحاء
لغتنامه دهخدا
ارحاء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ رحی ، بمعنی سنگ آسیا. (آنندراج ). || دندانهای آسیا. طواحن . || قبائلی که هر یک بنفسه مستقل و مستغنی از دیگرانست . (مفاتیح العلوم ).
-
سبورة
لغتنامه دهخدا
سبورة. [ س َب ْ بو رَ ] (ع اِ) تخته ای است که بر آن وقت حساب و مانند آن نویسند و چون مستغنی شوند از آن محو سازند آن را. (منتهی الارب )(ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). تخته ٔ سیاه مدارس .
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وِ ] (ع مص ) بی نیاز شدن . (ناظم الاطباء). مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || توانگر شدن . (منتهی الارب ). توانگری گزیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
-
وجد
لغتنامه دهخدا
وجد. [ وُ ] (ع مص ) وَجد. وجدان . وجود. (منتهی الارب ). یافتن . (ناظم الاطباء). || مستغنی شدن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || توانگر شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || توانگری گزیدن . || (اِمص ) توانگری . (منتهی الارب ).
-
مستبتل
لغتنامه دهخدا
مستبتل . [ م ُ ت َ ت ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استبتال . قلمه ای که ازخرمابن جدا شده باشد. (اقرب الموارد). نهال از درخت مستغنی شونده . (منتهی الارب ). رجوع به استبتال شود.
-
اعتبار داشتن
لغتنامه دهخدا
اعتبار داشتن . [ اِ ت ِ ت َ ] (مص مرکب ) ارج و ارزش داشتن . بااحترام بودن : عارضت مستغنی از خال است در اظهار حسن پیش دانا خط زیاد از مهر دارد اعتبار.اثر شیرازی (از ارمغان آصفی ).