کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستغرق شدن در پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
طبع
لغتنامه دهخدا
طبع. [ طَ ب َ ] (ع مص ) زنگ گرفتن شمشیر و جز آن . (منتهی الارب ). زنگار گرفتن . شوخگن شدن . (تاج المصادر). || ریمناک شدن مرد. (منتهی الارب ). چرکین شدن . آلوده شدن بعار. (تاج المصادر). || کاهل و دون همت گردیدن مرد. منه : فلان یطبع؛ یعنی او را در مکار...
-
اهراب
لغتنامه دهخدا
اهراب . [ اِ ] (ع مص ) سخت درافتادن در کاری و مستغرق شدن در آن . || بکوشش رفتن ترسان و گریزان . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). شتافتن در تک . (المصادر زوزنی ) || بردن باد خاک را. || بسوی گریز مضطر کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) ...
-
غرق شدن
لغتنامه دهخدا
غرق شدن . [ غ َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) فرورفتن در آب که از سر بگذرد. مستغرق شدن . انغماس . غرقه شدن . غَرَق . (منتهی الارب ) : آنگاه آگاه شدند که غرق خواست شدن . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 516). هیچ نمانده بود از غرق شدن . (تاریخ بیهقی ص 516).کشتی من که در م...
-
مستهلک
لغتنامه دهخدا
مستهلک . [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ) معدوم و نیست و نابود شده . هلاک و نابود شده . (از اقرب الموارد). هلاک شونده . (غیاث ). || مالی که مصرف شده و تمام شده باشد. (آنندراج ) (از اقرب الموارد). رجوع به استهلاک شود. || پرداخته شده به تدریج (وام ). || بدست باز...
-
غرق
لغتنامه دهخدا
غرق . [ غ َرَ ] (ع مص ) غرق شدن و آب از سر کسی گذشتن . (منتهی الارب ). فرورفتن در آب و از سر گذشتن آب و غیره . و مشهور و مستعمل به سکون «را» است . (غیاث اللغات ). غرق شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ) : حتی اذا ادرکه الغرق قال آمنت . (قرآن 90/10). مستغر...
-
فراموش شدن
لغتنامه دهخدا
فراموش شدن . [ ف َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) از یاد رفتن : واجب نکند که هرگز فراموش شود. (تاریخ بیهقی ).مگر تنگ بختت فراموش شدچو دستت در آغوش آغوش شد. سعدی (بوستان ).مستغرق یادت آنچنانم کِم هستی خویش شد فراموش .سعدی .رفتی و نمیشوی فراموش می آیی و میروم من ...
-
شارکالی شاری
لغتنامه دهخدا
شارکالی شاری . (اِخ ) نام پادشاه آکاد و نوه ٔ نارام سین (2711 - 2688 ق . م .) است . در یکی از سالنامه های او اشاره به لشکرکشی برای دفع گوتیان شده است . در سالنامه ٔ دیگر آمده است : «من پادشاه گوتی را که شرلک نام داشت اسیر کردم ». لیکن باوجود کشته شدن...
-
درافتادن
لغتنامه دهخدا
درافتادن . [ دَ اُ دَ ] (مص مرکب ) حادث شدن . اتفاق افتادن . روی دادن : تا یک روز به هرات بودم ، مهمی بزرگ در شب درافتاد. (تاریخ بیهقی ). || افتادن . واقع شدن : اگر روزی درافتد در میانه ببینم تا چه پیش آرد زمانه . نظامی .گر درافتد در زمین و آسمان زهر...
-
غرق
لغتنامه دهخدا
غرق . [ غ َ ] (ع مص ) مأخوذ از غَرَق ، به معنی در آب فرورفتن . آب از سر گذشتن . فارسیان غرق به سکون ثانی به معنی در آب فرورفتن استعمال می کنند و در بعضی جاها قید از سر تا قدم نیز کرده اند.(از آنندراج ). مشهور و مستعمل به سکون راء است . (غیاث اللغات ...
-
انتساخ
لغتنامه دهخدا
انتساخ . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) نوشتن و نسخه گرفتن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نسخه گرفتن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). نسخت گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ). نسخه برداشتن . نوشتن از روی متنی . (فرهنگ فارسی معین ). نقل ...
-
مراقبت
لغتنامه دهخدا
مراقبت . [ م ُ ق َ / ق ِ ب َ ] (ازع اِمص ) مراقبة در تمام معانی . رجوع به مراقبة و نیز مراقبه شود. || مواظبت : چون صاحب رای بر این نسق به مراقبت احوال خود پرداخت در همه ٔ اوقات گزاردن کارها در قبضه ٔ تصرف خود تواند داشت . (کلیله و دمنه ). دو طرف در ا...
-
مکاشفه
لغتنامه دهخدا
مکاشفه . [ م ُ ش َ ف َ / ش ِ ف ِ ] (از ع ، مص ) دشمنی آشکارا کردن و جنگ برملا کردن . (غیاث ). مکاشفة. مکاشفت : چون قطران با وی بود گفتم نباید که در میدان مکاشفه و مجادله افتد. (سمک عیار، ج 1 ص 182). و رجوع به مکاشفت و مکاشفة شود. || (اصطلاح تصوف ) ظا...
-
برات
لغتنامه دهخدا
برات . [ ب َ ] (از ع ، اِ) (از عربی براءة) نوشته ای که بدان دولت بر خزانه یا بر حکام حواله ٔ وجهی دهد. (فرهنگ فارسی معین ). نوشته ایکه دولت به خزانه دار خود برای دریافت وجه و جز آن حواله می کند. چک . (ناظم الاطباء). صاحب آنندراج در ذیل «براءة» آرد: ک...
-
ملحق
لغتنامه دهخدا
ملحق . [ م ُ ح َ ] (ع ص ) خوانده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). پسرخوانده . ملصق . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). || چفسانیده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). چسبانیده . (آنندراج ). || رسانیده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || (...
-
ارشمیدس
لغتنامه دهخدا
ارشمیدس . [ اَ ش ِ دِ ] (اِخ ) ارخمیدس . ارشمیدوس . ارشمدوس . از مردم سوراقوسا از جزیره ٔ صقلیه . مولد او287 ق .م . و وفات وی در 212 ق .م . بزرگترین مهندس و حکیم ریاضی قدیم . وی در جوانی برای کسب علم نزد اقلیدس به اسکندریه رفت و چون بوطن خویش بازگشت ...