کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسترد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسترد
لغتنامه دهخدا
مسترد. [ م ُ ت َ رَدد ] (ع ص ) نعت مفعولی از استرداد. بازپس داده شده وواپس داشته شده . (غیاث ) (آنندراج ). واگرفته . رد کرده شده . پس گرفته شده . رجوع به استرداد شود : هر که آنجا بگذرد زر میبردنیست هدیه ٔ مصلحان را مسترد. مولوی (مثنوی ).کار آن دارد خ...
-
مسترد
لغتنامه دهخدا
مسترد. [ م ُ ت َ رِدد ] (ع ص ) نعت فاعلی از استرداد. واپس خواهنده . رجوع به استرداد شود.
-
واژههای همآوا
-
مصطرد
لغتنامه دهخدا
مصطرد. [ م ُ طَ رِ ] (ع ص ) مرد سخت خشم خبه کرده و گلوگرفته شده از خشم . (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
عائد
لغتنامه دهخدا
عائد. [ ءِ ] (ع ص ) بازگردنده . || زیارت کننده ٔ بیمار. ج ، عَود، عُوَّد، عُوّاد. (آنندراج ) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || (اِ) آنچه به کسی مسترد شود و بازگردد از وجوه نقد و جز آن . (ناظم الاطباء). رجوع به عاید شود.
-
واپس دادن
لغتنامه دهخدا
واپس دادن . [ پ َ دَ ] (مص مرکب ) بازپس دادن . دوباره پس دادن . (ناظم الاطباء). رد. رد کردن . مسترد داشتن : قبا تنگ آید از سروش چمن رادرم واپس دهد سیمش سمن را. نظامی .|| گزاردن . ادا کردن . || توختن .
-
بازپس فرستادن
لغتنامه دهخدا
بازپس فرستادن . [ پ َ ف ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) رد کردن . بازگرداندن . مسترد کردن . مسترد داشتن : منصور عهد شام و بصره بدو [ به ابومسلم ] فرستاد، گفت مرا بکار نیست و بازپس فرستاد. (مجمل التواریخ و القصص ). همه را خلعت دادی و بازپس فرستادی . (تاریخ بخارا...
-
عودت
لغتنامه دهخدا
عودت . [ ع َ دَ ] (ع مص ) عودة. بازگشتن . مراجعت کردن . رجعت کردن . || (اِمص ) بازگشت . برگشت : گفت گرگان محل عودت است و اینجا بودن روی ندارد، به استرآباد باید آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 56). و رجوع به عودة شود.- عودت دادن ؛ رد کردن . بازگردانیدن . ...
-
نافع
لغتنامه دهخدا
نافع. [ ف ِ ] (اِخ ) مولی غیلان بن سلمة الثقفی ، صحابی است . وی غلام غیلان بود و از نزد مولایش فرار کرد و به خدمت رسول اﷲ رسید و اسلام آورد و پس از آنکه غیلان نیز مسلمان شد پیغمبر اسلام نافع را به او مسترد گردانید. رجوع به الاصابه ج 5 ص 229 شود.
-
بازپس دادن
لغتنامه دهخدا
بازپس دادن . [ پ َ دَ ](مص مرکب ) رد کردن . مسترد کردن : بعد از آن برده های قبیله سرق بازپس دهند. (تاریخ قم ص 300).گر تضرع کنی و گر فریاددزد زر بازپس نخواهد داد. سعدی (گلستان ).تو بچشمان مست و پیشانی دل ما بازپس نخواهی داد.سعدی (طیبات ).
-
کدر لعومر
لغتنامه دهخدا
کدر لعومر. [ ک َ دُ ل َ ] (اِخ ) شهریار عیلام و یکی از چهار پادشاه مختلف است که شهرهای دایره را مدت دوازده سال مفتوح داشته خراج گزار خود گردانیدند. از آن پس در سال سیزدهم آن شهرها یاغی شده بر وی عصیان ورزیدند و تمرّد نمودند لذا کدرلعومر به استعانت شه...
-
عود
لغتنامه دهخدا
عود. [ ع َ ] (ع اِمص ) بازگشتن . (غیاث اللغات ). مراجعت . برگشت . (ناظم الاطباء). بازگشت : ناصرالدین پیش از عود رسول به سرای خلد تحویل کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 216). به وقت عود سلطان حال او اعلام دادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 361).تو مرده زنده کنی...
-
معزالدوله
لغتنامه دهخدا
معزالدوله . [ م ُ ع ِزْ زُدْ دَ / دُو ل َ / ل ِ ] (اِخ ) مرداسی ، ابوعلوان ، ثمال بن صالح بن مرادس کلابی (متوفی به سال 454 هَ . ق .) از ملوک دولت مرداسیه ٔ حلب است . (از اعلام زرکلی ج 1 ص 172).سومین از آل مرداس به حلب ، او به زمان برادر خویش حکومت رح...
-
القول بالموجب
لغتنامه دهخدا
القول بالموجب . [ اَ ق َ ل ُ بِل ْ ج ِ ] (ع جمله ٔ اسمیه ) عبارتست ازاینکه لفظی که در کلام شخصی واقع شده است همان را بخلاف مراد او گویند بشرطی که آن لفظ احتمال معنی منقول را داشته باشد. مثال : زید اسبی به عمرو فروخته بود چون عیبی داشت مسترد گردید، با...