کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستحیل شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجو در متن
-
ناشدنی
لغتنامه دهخدا
ناشدنی . [ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) ناشو. غیرممکن . (آنندراج ) (از فرهنگ فرنگ ). محال . ناممکن . چیزی که مقدر نشده باشد. (ناظم الاطباء). ممتنع. نشدنی . ناممکن . مستحیل : اینهاشدنی است آنچه آن ناشدنیست آن است که من ترا فراموش کنم . فروغی بسطامی .|| مقابل ش...
-
حبوب
لغتنامه دهخدا
حبوب . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَب و ج ِ حِب ، ج ِحَبَّة. (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). دانه های نبات . دانه ها، مثل گندم و نخود و غیره . (غیاث ) : حبوب او هوا و بر حبوب اوکسی فشانده گرد آسیای او. منوچهری .حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مر...
-
زیدیه
لغتنامه دهخدا
زیدیه . [ زَ دی ی َ ] (اِخ ) زیدیة. فرقه ای از شیعه که به زیدبن علی بن الحسین (ع ) ملقب به زین العابدین منسوبند و آنان سه طایفه اند: جاروریة ، سلیمانیة و بتیریة. (از اقرب الموارد). اسم عمومی جمیع فرقی که بعد از حضرت امام علی بن حسین زین العابدین (ع )...
-
محال
لغتنامه دهخدا
محال . [ م ُ ] (ع ص ) نعت مفعولی از احاله . تغییر یافته از وجه صواب . مستحیل . ناممکن . (منتهی الارب ). امر نابودنی که بودن آن ممکن نباشد. (غیاث ) (آنندراج ) . ممتنع. محال (که اغلب بفتح میم تلفظ میشود در اصل بضم است ، ولی در «لا محالة منه » به معنی ن...
-
قاهرة
لغتنامه دهخدا
قاهرة. [ هَِ رَ ] (اِخ ) پایتخت مصر است که بر کنار شطنیل واقع است . این شهر بیش از دو ملیون سکنه دارد وقاهره اش برای آن گویند که منسوب است به (قاهر فلک ) و آن ستاره ای است که طلوع آن مصادف با آغاز بنای این شهر به امر قائد جوهر فاطمی در 9 تموز 969 م ....
-
جناس
لغتنامه دهخدا
جناس . [ ج ِ ] (ع مص ) هم جنس بودن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || (اِمص ) همجنسی . (فرهنگ فارسی معین ). || (اصطلاح بدیع) آوردن دو یا چند کلمه که لفظاً یکی ومعناً مختلف باشند و آن دارای انواعی است . جناس نزداهل بدیع از محسنات لفظیه بشمار رود و آن...
-
شاعر
لغتنامه دهخدا
شاعر. [ ع ِ ] (ع ص ) داننده . (منتهی الارب ). آگاه : شاعر بنفسه ؛ آگاه از نفس خود. رجوع به مجموعه ٔ دوم مصنفات شیخ اشراق ص 115 شود. || دریابنده . (منتهی الارب ). || بهره مند از لطف طبع و رقت احساس و حدت ذهن . || قافیه گوی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجا...
-
خبر
لغتنامه دهخدا
خبر. [ خ َ ب َ ] (ع اِ) آگاهی . آگهی . اطلاع . وقوف . (از ناظم الاطباء) : خبر شد ورا زآنکه افراسیاب چو کشتی برآمد ابر روی آب . فردوسی .چو اندر نصیبین خبر یافتندهمه جنگ را تیز بشتافتند. فردوسی .چیزها خواستی پنهان چنانکه ... کس خبر نداشت . (تاریخ بیهقی...
-
لبن
لغتنامه دهخدا
لبن . [ ل َ ب َ ] (ع اِ) شیر و آن اسم جنس است . ج ، البان . (منتهی الارب ). و هو مرکبة من مائیة و جبنیة و دسومة : چگونه جدری جدری کجا ز پستانش هنوز هیچ لبی بوی ناگرفته لبن . منجیک .جهان دختر خواجگی را همی بدو داد چون باز کرد از لبن . فرخی .وان گل سوس...