کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستحيل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مستحیل
لغتنامه دهخدا
مستحیل . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحالة. مملو و ملآن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || سخن که روی وی گردانیده باشند، یاسخن که سر و بن ندارد. (منتهی الارب ). سخن باطل . (اقرب الموارد). رجوع به استحالة شود. || محال و ناممکن . (غیاث ) (آ...
-
جستوجو در متن
-
مستحیلات
لغتنامه دهخدا
مستحیلات . [ م ُ ت َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستحیلة و مستحیل . محالات و چیزهای ناممکن . (ناظم الاطباء). رجوع به مستحیل و مستحیلة شود.
-
ناشدنی
لغتنامه دهخدا
ناشدنی . [ ش ُ دَ ] (ص لیاقت ) ناشو. غیرممکن . (آنندراج ) (از فرهنگ فرنگ ). محال . ناممکن . چیزی که مقدر نشده باشد. (ناظم الاطباء). ممتنع. نشدنی . ناممکن . مستحیل : اینهاشدنی است آنچه آن ناشدنیست آن است که من ترا فراموش کنم . فروغی بسطامی .|| مقابل ش...
-
مستحیلة
لغتنامه دهخدا
مستحیلة. [ م ُ ت َ ل َ ] (ع ص ) مؤنث مستحیل که نعت فاعلی است از مصدر استحالة. || کمان کژ.(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زمین کشت که یک سال یا بیشتر زراعت نشده باشد. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). مستحالة. و رجوع به مستحالة شود.
-
ملحم
لغتنامه دهخدا
ملحم . [ م ُ ل َح ْ ح ِ ] (ع ص ) که گوشت آورد. که گوشت رویاند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنچه به سبب تجفیف لطیف و تعدیل مزاج ، خونی که وارد موضع جراحت شده منعقد ساخته مستحیل به گوشت کند و او را منبت اللحم نیز گویند. و رجوع به مُلَحِّمَة شود.
-
نفاخ
لغتنامه دهخدا
نفاخ . [ ن َف ْ فا ] (از ع ، ص ) بادبز. (مهذب الاسماء). دمنده . نفاث .(یادداشت مؤلف ). || پرباد و هر چیز که خوردن آن تولید باد و نفخ در شکم کند و شکم از آن بیاماسد. (ناظم الاطباء). خوردنیهای باددار چون پیاز و ترب خام . (یادداشت مؤلف ). هرچه در او ر...
-
تعلیق
لغتنامه دهخدا
تعلیق . [ ت َ ] (ع مص )درآویختن . (زوزنی ) (دهار) (از تاج المصادر بیهقی ). درآویختن چیزی را به چیزی و متعلق گردانیدن . یقال : علقه فتعلق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ). درآویختن چیزی را بچیزی و بر چیزی ، درآویختن و معلق گردانیدن آن . (...
-
واحد جوهری
لغتنامه دهخدا
واحد جوهری . [ ح ِ دِ ج َ / ج ُ هََ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) واحد حقیقی است که بر دو قسم میباشد یکی واحد جوهری بالوهم ، دیگر واحد جوهری بالفعل . واحد جوهری بالوهم عبارت از واحد عددی است که اصل عدد و مبداء آن است . واحد جوهری بالفعل عبارت از معنایی ا...
-
حبوب
لغتنامه دهخدا
حبوب . [ ح ُ ] (ع اِ) ج ِ حَب و ج ِ حِب ، ج ِحَبَّة. (دستور اللغه ٔ ادیب نطنزی ). دانه های نبات . دانه ها، مثل گندم و نخود و غیره . (غیاث ) : حبوب او هوا و بر حبوب اوکسی فشانده گرد آسیای او. منوچهری .حبوب و لبوب نضج و نما نیافت و انواع ارتفاعات در مر...
-
تشت و خایه
لغتنامه دهخدا
تشت و خایه . [ ت َ ت ُ ی ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آن نوعی بازی است که خایه ٔ مرغ راخالی کرده به شبنم پر کنند و راهش ببندند و در هوای گرم در تشت نهند و اگر گرم نباشد در زیر تشت آتش کنند و شبنم مستحیل بهوا شود، بالطبع میل به بالا کند وچندان رود که ا...
-
طاهر جزری
لغتنامه دهخدا
طاهر جزری . [ هَِ رِ ج َ زَ ] (اِخ ) شدادبن ابراهیم بن حسن ، ابوالنجیب الملقب بالطاهر الجزری . ثعالبی در تتمةالیتیمة درباره ٔ او گوید: سالخورده است و دوران فرمانروائی سیف الدوله را درک کرده است و درباب وی گوید:و حاجة قیل لی نبه لها عمراًو نم فقلت علی...
-
صدقة
لغتنامه دهخدا
صدقة. [ ص َ دَ ق َ ] (اِخ ) ابن منجابن صدقة السامری . وی طبیب بود و بخدمت الملک الاشرف موسی ایوبی پیوست و به سال 625 هَ . ق . به حران در خدمت او درگذشت . الملک الاشرف او را محترم وگرامی میداشت و بر وی اعتماد می کرد. صدقة را تصانیفی است ، از آنجمله اس...
-
صامریوما
لغتنامه دهخدا
صامریوما. [ م ِ ] (اِ) طرنشول . حشیشةالعقرب . غبیرا. رقیب الشمس . منوم . آفتاب پرست . آفتاب گردان . اکرار. مؤلف تحفه آرد: کبیر او را از یک بیخ ، چهار پنج ساق میروید و ساقها پرشعبه و برگش شبیه به برگ سیب و از آن کوچکتر و زغب دار وباخشونت و گل آن لاجو...
-
طهور
لغتنامه دهخدا
طهور. [ طَ ] (ع مص ) طهارت کردن . (منتهی الارب ). پاک کردن . پاکیزه ساختن . || (اِ) آب دستی آنچه بدان طهارت کنند. (منتهی الارب ). || (ص ) پاک کننده . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب پاک کننده . (مهذب الاسماء) : و انزلنا من السماء ماءً طهوراً؛ و از آسما...