کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستحضر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مستحضر
لغتنامه دهخدا
مستحضر. [ م ُ ت َ ض َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استحضار. حاضر کرده شده . (اقرب الموارد). حاضر. آماده یافته شده . حاصل شده . (ناظم الاطباء). رجوع به استحضار شود. || آگاه . واقف . مطلع. با خبر. خبردار. (یادداشت مرحوم دهخدا).- مستحضر بودن ؛ آگاه بودن...
-
مستحضر
لغتنامه دهخدا
مستحضر. [ م ُ ت َ ض ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحضار. دواننده . (آنندراج ) (اقرب الموارد). || بخود بازآینده . (آنندراج ). رجوع به استحضار شود.
-
جستوجو در متن
-
آگاهانیدن
لغتنامه دهخدا
آگاهانیدن . [ دَ ] (مص ) اِعلام . تنبیه . اذان . تنبئه . اخطار. اِشعار. ایذان . ازکان . ایقاظ. تعریف . انهاء. تخبیر. اِخبار. انباء. آگاهاندن . آگهانیدن . آگهاندن . مطلع کردن . خبر دادن . تأذّن . اطلاع دادن . مستحضر ساختن . آگاه کردن . تمئنه : بیامدم...
-
اخیمعص
لغتنامه دهخدا
اخیمعص . [ ] (اِخ ) (برادر غضب ) پسر و جانشین صادوق که گویا در سلطنت سلیمان کاهن بزرگ بود. وی در زمان سلطنت داود، داود را از مشورت دشمن ابی شالوم مطلع ساخت و هم داود را از کشته شدن و مغلوب گشتن ابشالوم مستحضر گردانید. (قاموس کتاب مقدس ).
-
اطلاع داشتن
لغتنامه دهخدا
اطلاع داشتن . [ اِطْ طِ ت َ ] (مص مرکب ) خبر داشتن . آگاه بودن . خبر وآگاهی داشتن : من از واقعه ٔ دیروز شهر اطلاع داشتم . (فرهنگ نظام ). مستحضر بودن . وقوف داشتن . باخبر بودن . استحضار داشتن . مطلع بودن . معرفت داشتن : ز مه جام و ز افلاک صوت است و دا...
-
مضامین
لغتنامه دهخدا
مضامین . [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مضمون . مضمونها. (ناظم الاطباء). آنچه از کلام و عبارت مفهوم شود : سواد آن را با سواد کاغذ کارپردازبغداد عاجلاً خدمت نواب والا، قلمی و ارسال نمود. از مضامین آنها مستحضر خواهید گشت . (نامه ٔ میرزا آقاخان نوری به احتشام الدول...
-
اطلاع یافتن
لغتنامه دهخدا
اطلاع یافتن . [ اِطْ طِ ت َ ] (مص مرکب ) آگاه شدن . باخبر شدن . مطلع گشتن . استحضار یافتن . مستحضر شدن : اِشراف ؛ اطلاع یافتن بر چیزی . اِطراف ؛ اطلاع یافتن بر چیزی . تشفیر؛ اطلاع یافتن بر کاری . (منتهی الارب ) : مانا که خسف خاک بدل بود آب راشاه اطلا...
-
واقف شدن
لغتنامه دهخدا
واقف شدن . [ ق ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) خبردار شدن . (آنندراج ). خبردار گشتن .مطلع شدن . دریافتن . (ناظم الاطباء). آگاه شدن . باخبرشدن . فهمیدن . مستحضر شدن . پی بردن : تا نامه ٔ پوشیده ٔ او نرسد بر این حال واقف نتوان شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 324). خوا...
-
کاتب دمشقی
لغتنامه دهخدا
کاتب دمشقی . [ ت ِ ب ِ دِ م َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن علی بن یحیی بن صدقه ٔ تغلبی ، ادیب شاعر کاتب دمشقی مکنی به ابوعبداﷲ از مشاهیر ادبا و شعراء دمشق اوائل قرن ششم هجرت و دیوانش مشهور و اشعارش در غایت جودت و ملاحت است . در بلاد بسیاری سیاحت هاکرد و مد...
-
باخبر
لغتنامه دهخدا
باخبر. [ خ َ ب َ ] (ص مرکب ) آگاه . مطلع. واقف . مستحضر. خبردار. (آنندراج ). ملتفت . هوشیار. (ناظم الاطباء) : نجات آخرت را چاره گر باش درین منزل ز رفتن باخبر باش . نظامی .جمله گفتند ای حکیم با خبرالحذر دع لیس یُغنی عن قدر. مولوی .اولیا اطفال حقند ای ...
-
طغان
لغتنامه دهخدا
طغان . [ طُ ] (اِخ ) مؤلف ترجمه ٔ تاریخ یمینی آرد: طغان نامی والی بست بود، و دیگری بایتوزنام این ولایت بقهر از دست او بیرون کرد و طغان طاقت مقاومت او نداشت ، ناچار آن ناحیه بازگذاشت ، و در کنف اهتمام و حمایت ناصرالدین گریخت و از او مدد خواست تا ولای...
-
واقف
لغتنامه دهخدا
واقف . [ ق ِ ] (ع ص ) داننده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).آگاه . باخبر. مطلع. خبردار. دانا. (ناظم الاطباء). مستحضر. خبیر : و بر آن خدای عزوجل واقف است . (تاریخ بیهقی ص 374). خوارزمشاه آلتونتاش بدو نامه نبشته و خواجه داند که از خویشتن چون نبشته و من بر...
-
شاول
لغتنامه دهخدا
شاول . [ وو ] (اِخ ) (مطلوب )شائول . اولین پادشاه اسرائیل فرزند قیس از سبطبن یامین . شخصی خوش منظر و نیکواندام و نجیب بود. روزی چندرأس از الاغهای پدرش مفقود گردید و او یکی از خدام را بهمراه خود برداشت و بجستجوی آنها پرداخت . روز سوم بجایی که سموئیل ...
-
آگاه
لغتنامه دهخدا
آگاه . (ص ) آگه . مطلع. باخبر. مخبر. خبردار. مستحضر.- آگاه بودن ؛ خبر داشتن . آگاهی داشتن : ز کوه سپند و ز پیل ژیان گمانم که آگاه بد پهلوان . فردوسی .گرازان گرازان نه آگاه از این که بیژن نهاده ست بر بور زین . فردوسی .بجائی که لشکرگه شاه بودکه گستهم ...