کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستاصل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مستأصل
لغتنامه دهخدا
مستأصل . [ م ُ ت َءْ ص َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استیصال . از بیخ برکنده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). از بیخ کنده . ریشه کن شده : به بوسعید تهمت کردند حدیث بردن عبدالجبار به زیر زمین و خانه و ضیاع و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتصا...
-
مستأصل
لغتنامه دهخدا
مستأصل . [ م ُ ت َءْ ص ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیصال . از بیخ برکننده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به استئصال و استیصال شود.
-
واژههای همآوا
-
مستعسل
لغتنامه دهخدا
مستعسل . [ م ُ ت َ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استعسال . انگبین جوینده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زنبور عسل که عسل درست کند. (اقرب الموارد). رجوع به استعسال شود.
-
جستوجو در متن
-
مستأصلة
لغتنامه دهخدا
مستأصلة. [ م ُ ت َءْ ص َ ل َ ](ع ص ) مؤنث مستأصل . نعت مفعولی از مصدر استیصال : شاة مستأصلة؛ گوسپند که سرونش از بیخ برکنده شده باشد. (منتهی الارب ). رجوع به مستأصل و استیصال شود.
-
اصل
لغتنامه دهخدا
اصل . [ اَ ص ِ ] (ع ص ) مستأصِل . (قطر المحیط). از بیخ برکنده شده . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
مستباح
لغتنامه دهخدا
مستباح . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استباحة. مستأصل و ریشه کن شده . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به استباحة شود.
-
گسسته بنیاد
لغتنامه دهخدا
گسسته بنیاد. [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ب ُ ] (ص مرکب ) مستأصل . برکنده بنیاد. (آنندراج ). نااستوار : گر ستانم به زور بیداد است ورنه صبرم گسسته بنیاد است .امیرخسرو (از آنندراج ).
-
ورافتادن
لغتنامه دهخدا
ورافتادن . [ وَ اُ دَ ] (مص مرکب ) مستأصل شدن . از بیخ برکنده شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). مضمحل شدن . منقرض شدن . از بین رفتن . || از باب افتادن . دمُده شدن . از مد افتادن . منسوخ شدن . ناباب شدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به برافتادن شود.
-
ورانداختن
لغتنامه دهخدا
ورانداختن . [ وَ اَ ت َ ] (مص مرکب ) متعدی ورافتادن . منسوخ کردن . از مد انداختن . (فرهنگ فارسی معین ). نسخ کردن . (یادداشت مؤلف ). از بین بردن . نیست و نابود کردن . مستأصل کردن . ریشه کن کردن . (یادداشت مؤلف ). رجوع به برانداختن شود.
-
کازپلپل
لغتنامه دهخدا
کازپلپل . [ پ ِ پ ِ ] (اِ مرکب ) شکوفه ٔ فلفل است و خشکی او کمتر از خشکی پلپل است . بادهای غلیظ رابشکند و رطوبتها غلیظ را که اندر سینه و همه ٔ اندامها باشد لطیف و مستأصل کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
-
متفانی
لغتنامه دهخدا
متفانی . [ م ُ ت َ ] (ع ص ) (از «ف ن ی ») یکدیگر را نیست و سپری کننده در جنگ . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || همدیگر را مستأصل کننده . (ناظم الاطباء). و رجوع به تفانی شود.
-
مصطلم
لغتنامه دهخدا
مصطلم . [ م ُ طَ ل َ ] (ع ص ) از بیخ برکنده شده . که از بیخ و بن برکنده شده باشد. مستأصل : قابل انوار عدل قابض ارواح مال فتنه ٔ آخرزمان از کف او مصطلم .خاقانی .
-
منتزع
لغتنامه دهخدا
منتزع . [ م ُ ت َ زَ ] (ع ص ) برکنده شده . (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کنده . برکنده . از جای برکشیده . جداشده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).- منتزع شدن ؛ برکنده شدن : عِرق نزاع و خلاف از آن به یکبارگی مستأصل و متنزع شد. (مصب...