کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مستاجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
مستأجر
لغتنامه دهخدا
مستأجر. [ م ُ ت َءْ ج َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از مصدر استئجار. رجوع به استئجار و استیجار شود. || به مزد گرفته شده . مزدور.
-
مستأجر
لغتنامه دهخدا
مستأجر. [ م ُ ت َءْ ج ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیجار. رجوع به استیجار و استئجار شود. || به مزد خواهنده . (منتهی الارب ). اجیرکننده انسان را. به مزد گیرنده . || کرایه کننده ٔ خانه . (اقرب الموارد). آنکه ملکی یا چیزی را به اجاره بگیرد و مال الاج...
-
جستوجو در متن
-
کراء
لغتنامه دهخدا
کراء. [ ک ِ ] (ع اِ) مزد مستأجر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مزد و اجرت مستأجر. (ناظم الاطباء).
-
مستأجرة
لغتنامه دهخدا
مستأجرة. [ م ُ ت َءْ ج ِ رَ ] (ع ص ) مؤنث مستأجر، اجاره کننده . کرایه کننده . رجوع به مستأجِر و استیجار شود.
-
مستأجرین
لغتنامه دهخدا
مستأجرین . [ م ُت َءْ ج ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مستأجر (در حالت نصبی و جری ). اجاره داران . کرایه داران . رجوع به مستأجر شود.
-
اجاره دار
لغتنامه دهخدا
اجاره دار. [ اِ رَ / رِ ] (نف مرکب ) مستأجر.
-
اجاره نشینی
لغتنامه دهخدا
اجاره نشینی . [ اِ رَ / رِ ن ِ ] (حامص مرکب ) مستأجر بودن .
-
دزکشی
لغتنامه دهخدا
دزکشی . [ دُ ک ُ ] (حامص مرکب ) گوسفندکشی را گویند که قصابان بی خبر مستأجر کشند و به مردم فروشند، یا آنچه مستأجر از ایشان می گیرد به او ندهند. (لغت محلی شوشتر - خطی ). || کنایه از طبیبی که تازه روی کار آمده و بی وقوف در گوشه و کنار معالجه ٔ مرض کند...
-
اجاره نشین
لغتنامه دهخدا
اجاره نشین . [ اِ رَ / رِ ن ِ ] (نف مرکب ) مستأجر.- امثال :اجاره نشین خوش نشین است ؛ یعنی مستأجر هر جا را که نپسندد به آسانی تواند ترک کردن وجای دیگر اجاره کردن .
-
کتکنه دار
لغتنامه دهخدا
کتکنه دار. [ ک َ ک ِ ن َ / ن ِ ] (نف مرکب ) دارنده و حافظ کتکنه . نایب مستأجر. (ناظم الاطباء).
-
موجر
لغتنامه دهخدا
موجر. [ ج ِ ] (ع ص ) مؤجر. صورت فارسی مؤجر. اجاره دهنده و کرایه دهنده . (از ناظم الاطباء). مالک . اجاره دهنده ٔ خانه یا باغ یا دکان و یا ملک و یا چیز دیگری را. مقابل مستأجر. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به اجاره و مستأجر شود. || (اصطلاح فقهی ) شخص...
-
یخچالی
لغتنامه دهخدا
یخچالی . [ ی َ ] (ص نسبی ) رئیس یا صاحب یا مستأجر یخچال . (یادداشت مؤلف ). || یخچال فروش . آنکه ساختن و فروختن یخچال فلزی برقی یا نفتی بعهده دارد.
-
مستأجری
لغتنامه دهخدا
مستأجری . [ م ُ ت َءْ ج ِ ] (حامص ) مستأجر بودن . اجاره داری . کرایه داری . (ناظم الاطباء). || اجاره . کرایه . (ناظم الاطباء).
-
مال گذار
لغتنامه دهخدا
مال گذار. [ گ ُ ] (نف مرکب ) کسی که مال تحصیل اراضی در سر کار ادا نماید. (آنندراج ). و رجوع به مال گزار شود. || ملاک وآنکه ملک خود را در تحت حکومت نگاهدارد. (ناظم الاطباء). || مستأجر و رعیت . (ناظم الاطباء).