کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسبار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسبار
لغتنامه دهخدا
مسبار. [ م ِ ] (ع اِ) میل جراحت . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). میلی که عمق زخم را بدان معلوم کنند. (اقرب الموارد). میل که به جراحت فرو برند تا عمق آن معلوم کنند. مِسْبَر. فتیله ٔ جراحت . (زمخشری ). محجاج . محرف . محراف . تک یاب . قاثاطیر. || کسی که...
-
واژههای همآوا
-
مسبئر
لغتنامه دهخدا
مسبئر. [ م ُ ب َ ءِرر ](ع ص ) رونده به شب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
مسابیر
لغتنامه دهخدا
مسابیر. [ م َ ] (ع اِ) ج ِ مِسبار. (اقرب الموارد). رجوع به مسبار شود.
-
مسبر
لغتنامه دهخدا
مسبر. [ م ِ ب َ ] (ع اِ) مسبار. میل جراحت . (اقرب الموارد). رجوع به مسبار شود.
-
محجاج
لغتنامه دهخدا
محجاج . [ م ِ ] (ع اِ) میل جراحت . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). مسبار. میل (برای یافتن عمق جراحت ).
-
محراف
لغتنامه دهخدا
محراف . [ م ِ ] (ع اِ) مِسْبار. میل که به جراحت فروبرند تا غور آن معلوم کنند. (منتهی الارب ).
-
محرف
لغتنامه دهخدا
محرف . [ م ِ رَ ] (ع اِ) محراف . مسبار. میل که بدان غور و عمق جراحت دانند. ج ، محارف و محاریف . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به محراف شود.
-
قاثاطیر
لغتنامه دهخدا
قاثاطیر. (معرب ، اِ) لوله ای که از فلزی نرم کنند چون سرب و قلع و در قضیب فروبرند مداوای پاره ای بیماری ها را. میل اخراج بول . مِبْوَلَة. مسبار جراح . سُند. مأخوذ از یونانی کاثتر و معنی آن به یونانی شونده یا فروشونده است . رجوع به قانون ابوعلی سینا چ...
-
پلیته
لغتنامه دهخدا
پلیته . [ پ َ ت َ / ت ِ ] (اِ) پنبه یا لته ٔ تاب داده را گویند و معرب آن فتیله است خواه فتیله ٔ چراغ باشد و خواه فتیله ٔ داغ . (برهان قاطع). پنبه یا ریسمان یا لته ٔ تابداده و فتیله معرب آن است ... ریسمان یا پنبه ٔ تابیده برای چراغ . ذبالة. ذُبّالة. (...
-
دستکار
لغتنامه دهخدا
دستکار.[ دَ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) به دست کارنده . (برهان ). صانع و استاد هنرمند. (غیاث ). استاد چابکدست ماهر که دستکاری چیزها کند چون جراح و کحال و روشنگر. (انجمن آرا) (از آنندراج ). صنعت و پیشه کار و پیشه ور و کارگر. (ناظم الاطباء). صنعت کار. کارگر....
-
میل
لغتنامه دهخدا
میل . (ع اِ) هر آلت فلزی باریک و بلند. میله .- میل انگشتر ؛ میلی است فلزی مخروطی شکل که به وسیله ٔ آن حلقه ٔ انگشتر را بزرگ و یا صاف می کنند. (یادداشت لغت نامه ).- میل سوپاپ ؛ در اصطلاح مکانیکی محوری است که دارای برآمدگی های مخصوصی به نام «بادامک » ...