کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مسألة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مسألة
لغتنامه دهخدا
مسألة. [ م َ ءَ ل َ ] (ع مص ) خواستن . (منتهی الارب ) (المصادر زوزنی ). طلب کردن و استدعا نمودن . (اقرب الموارد). || کسی را پرسیدن . (المصادر زوزنی ). پرسیدن . (ترجمان القرآن جرجانی ). پرسیدن چیزی را که از آن چیز مردم پرسند و در مردم پرسیده شود. (غی...
-
مسألة
لغتنامه دهخدا
مسألة.[ م ُ ءَ ل َ ] (ع مص ) مسایلة. از یکدیگر پرسیدن به معنی سؤال . (اقرب الموارد). و رجوع به مسایلة شود.
-
واژههای مشابه
-
مسأله
لغتنامه دهخدا
مسأله . [ م َ ءَ ل َ / ل ِ ] (ع اِ) مسألت . مسألة. حاجت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). درخواست . نیاز. خواهش . ج ، مسائل . (منتهی الارب )(اقرب الموارد). || یکی از مطالب علمی و بیشتر فقهی . سوءالهای فقهی . (یادداشت مرحوم دهخدا). قضیه ٔ علمی . سؤ...
-
مسالة
لغتنامه دهخدا
مسالة. [ م َ ل َ ] (ع اِمص ) درازی روی که خوش نماید. (منتهی الارب ). درازی صورت همراه با زیبائی و حسن . (اقرب الموارد).
-
مسأله آموز
لغتنامه دهخدا
مسأله آموز. [ م َ ءَ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) مسأله آموزنده . آموزنده ٔ مسائل : نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صد مدرس شد.حافظ.
-
مسأله گو
لغتنامه دهخدا
مسأله گو. [ م َ ءَ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب ) مسأله گوی . مسأله گوینده . گوینده ٔ مسأله . بیان کننده ٔ مسائل . کسی که احکام شرعی فرعی را در مورد عبادات یا معاملات برای مردم بیان میکند. آنکه حکم مجتهد را درباره ٔ موضوعی برای مقلد بیان مینماید : و مسأ...
-
مسأله گوی
لغتنامه دهخدا
مسأله گوی . [ م َ ءَ ل َ / ل ِ ] (نف مرکب )گوینده ٔ مسأله . مسأله گو. رجوع به مسأله گو شود.
-
مسأله گویی
لغتنامه دهخدا
مسأله گویی . [ م َ ءَ ل َ / ل ِ ] (حامص مرکب ) عمل مسأله گو. شغل کسی که مسائل شرعی و فقهی را مطرح می کند و توضیح میدهد. و رجوع به مسأله گو شود.
-
واژههای همآوا
-
مسألت
لغتنامه دهخدا
مسألت . [ م َ ءَ ل َ ] (ع مص ، اِمص ) مسألة. مسأله . درخواستن . (غیاث ). خواستن . خواست . تقاضا. خواهش .درخواست . استدعا. و رجوع به مسألة و مسأله شود.- مسألت داشتن ؛ درخواست کردن . تقاضا داشتن . استدعا کردن . خواستار بودن .- مسألت کردن ؛ درخ...
-
جستوجو در متن
-
مسایل
لغتنامه دهخدا
مسایل . [ م َ ی ِ ] (ع اِ) مسائل . ج ِ مسألة. رجوع به مسألة و مسائل شود.
-
اکتهاء
لغتنامه دهخدا
اکتهاء. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) روبروی کسی شدن به جهت مسأله و خواست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درباره ٔ مسأله ای با کسی سخن گفتن . (از اقرب الموارد).
-
مسایله
لغتنامه دهخدا
مسایله . [ م ُ ی َ ل َ ] (ع مص ) مسألة. مسائلة. رجوع به مسائلة و مسألة شود : بر لوح وجود وی قلم تصرف آدمی امروز رفته است و بر تخت بخت اومسایله اکنون متکا ساخته است . (تاریخ بیهق ص 203).