کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مساعدت پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مساعدت
لغتنامه دهخدا
مساعدت . [ م ُ ع َ دَ ] (ع مص ) مساعدة. مساعده . یاری کردن . (غیاث ). مدد کردن . کمک کردن . کمک . یاری . یارمندی . دستیاری . همراهی . معاضدت . معاونت . موافقت : عشق خوش است ار مساعدت بود از یاریار مساعد نه اندک است و نه بسیار. فرخی .امیر ماضی چند رنج...
-
واژههای مشابه
-
مساعدت کردن
لغتنامه دهخدا
مساعدت کردن . [ م ُ ع َ / ع ِ دَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کمک کردن . همراهی کردن . معاضدت کردن . موافقت کردن . یاری کردن . یارمندی کردن : سخت تازه شد و شادکام و بنده را به شراب بازگرفت و خام بودی مساعدت ناکردن . (تاریخ بیهقی ص 161). نیک آوردی که نیامدی و ...
-
واژههای همآوا
-
مساعدة
لغتنامه دهخدا
مساعدة. [ م ُ ع َ دَ ] (ع مص ) مساعدت . مساعده . یارمندی نمودن . (منتهی الارب ). یاری کردن . (آنندراج ). معاونت کردن . (اقرب الموارد): مساعدةالخاطل تعد من الباطل . (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به مساعدت و مساعده شود.
-
مساعدة
لغتنامه دهخدا
مساعدة. [ م ُ ع َ دَ ] (ع اِمص ، اِ) مساعده . مساعدت . || آنچه از بزر و نفقه و جز آن که مالک به رعیت خود و زارع ملک خود پیشکی می دهد که در سر خرمن بردارد. (ناظم الاطباء). زری که پیش از کار به کارگر دهند. پیش داد. پیشی . پیشکی . پیش مزد. پیش کرایه . پ...
-
جستوجو در متن
-
محامقة
لغتنامه دهخدا
محامقة. [ م ُ م َ ق َ ] (ع مص ) حماق . (ناظم الاطباء). به گولی یاری دادن . (منتهی الارب ). مساعدت بر حمق . (از تاج المصادر بیهقی ). مساعدت کردن کسی را در حمق و گولی او. (ناظم الاطباء). || با کسی حماقت کردن . (المصادر زوزنی ).
-
مساعدة
لغتنامه دهخدا
مساعدة. [ م ُ ع َ دَ ] (ع مص ) مساعدت . مساعده . یارمندی نمودن . (منتهی الارب ). یاری کردن . (آنندراج ). معاونت کردن . (اقرب الموارد): مساعدةالخاطل تعد من الباطل . (امثال و حکم دهخدا). و رجوع به مساعدت و مساعده شود.
-
پهلوبندی
لغتنامه دهخدا
پهلوبندی . [ پ َ ب َ ] (حامص مرکب )مدد مالی بکسی . کمک و مساعدت مالی نسبت بزیردستی .
-
ماراب
لغتنامه دهخدا
ماراب . (اِ) به معنی تازه بختی باشد یعنی بخت و دولت تازه و نو. (برهان ). تازه بختی . (جهانگیری ). تازه و نو و مساعدت بخت . (آنندراج ) (انجمن آرا).و رجوع به حاشیه ٔ همین صفحه شود.
-
ممالاة
لغتنامه دهخدا
ممالاة. [ م ُ ] (ع مص ) یارمندی نمودن بر کاری . (منتهی الارب ) (صراح ). مساعدت . (از اقرب الموارد). معاونت . (مصادر زوزنی ). یاری کردن .
-
نیک آمد
لغتنامه دهخدا
نیک آمد. [ م َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) اقبال . مساعدت بخت . مقابل ادبار. (یادداشت مؤلف ) : نیک آمد و بدآمد خلق خدای از اوست نصرت به جز ورا به جهان کی بود روا.سوزنی .
-
تجمیش
لغتنامه دهخدا
تجمیش . [ ت َ ] (ع مص ) بازی کردن و سخن با زنان گفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). با جاریه مغازله و ملاعبه کردن . (از قطر المحیط). || مساعدت و معاضدت کردن کسی را. (از قطر المحیط).
-
دقوزخاتون
لغتنامه دهخدا
دقوزخاتون . [ دُ ] (اِخ ) نام زن هلاکو، که زن پدر اباقاخان میشد، و او چون مسیحی بود از ابراز مساعدت و یاری نسبت به هم کیشان خود بهر طریق که میتوانست خودداری نمی نمود. رجوع به «از سعدی تا جامی » ص 21 و 58 شود.