کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مساحی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مساحی
لغتنامه دهخدا
مساحی . [ م َ ] (ع اِ) مساح . ج ِ مِسحاة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به مِسحاة شود.
-
مساحی
لغتنامه دهخدا
مساحی . [ م َس ْ سا ] (حامص ) علم مسّاح . اندازه گیری . پیمایش زمین : فلک چون آتش دهقان سنان کین کشد بر من که بر ملک مسیحم هست مسّاحی و دهقانی . خاقانی .- عیار مساحی ؛ از اقسام عیار است . رجوع به عیار در ردیف خود شود.- عیار مقابل مساحی ؛از اقسام عی...
-
واژههای مشابه
-
مساحی کردن
لغتنامه دهخدا
مساحی کردن . [ م َس ْ سا ک َ دَ ] (مص مرکب ) اندازه گرفتن سطح زمین . اندازه گیری زمین . پیمودن زمین .
-
جستوجو در متن
-
مساح
لغتنامه دهخدا
مساح . [ م َ حِن ْ ] (ع اِ) مساحی . ج ِ مسحاة. (اقرب الموارد). رجوع به مسحاة شود.
-
آتش دهقان
لغتنامه دهخدا
آتش دهقان . [ ت َ ش ِ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آتشی است که دهقانان پس از حصاد بر بازمانده ٔ کشت زنند تا زمین قوت گیرد : فلک چون آتش دهقان زبان کین کشد بر من که بر ملک مسیحم هست مساحی و دهقانی .خاقانی .
-
مسحاة
لغتنامه دهخدا
مسحاة. [ م ِ ] (ع اِ) بیل آهنی و کلند. (منتهی الارب ). بیل آهنین . (دهار). وسیله ای از آهن که زمین را بدان پاک کنند. (از اقرب الموارد). مسحات . مقحاة. مجرفة. بیلچه . خاک انداز. استام . خیسه . چمچه . کمچه . ج ، مَساحی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
مساح
لغتنامه دهخدا
مساح . [ م َس ْ سا ] (ع ص ) صیغه ٔ مبالغه است مصدر مسح را. (اقرب الموارد). رجوع به مسح شود. || زمین پیمای . (دهار) (مهذب الاسماء). بسیار پیمایش کننده ٔ زمین . (غیاث ). آنکه زمین را مساحی کند. ج ، مساحون . (اقرب الموارد). پیماینده . مساحتگر. پیمایشگر....
-
نورد کردن
لغتنامه دهخدا
نورد کردن . [ ن َ وَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نوردیدن . طی کردن : بدین گونه می کرد ره را نوردزمان زیر گردون زمین زیر گرد. نظامی .ملک فیروزفرمود در شهرها سیاحت باید کرد و زمین ها را مساحت ونورد، هر کجا نظر اختیار تو پسندد. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 19). || م...
-
رسن ساختن
لغتنامه دهخدا
رسن ساختن . [ رَ س َ ت َ ] (مص مرکب ) رسن تابیدن . || مساحی کردن . اندازه گرفتن . (یادداشت مؤلف ). پیمودن . (از آنندراج ) : به چاه سیصد باز اندرم من از غم اوعطای میر رسن ساختم ز سیصد باز. شاکر بخاری .چونان که گر خواهی در بادیه سازی ازو ژرف چهی را رس...
-
کاسینی
لغتنامه دهخدا
کاسینی . (اِخ ) قاسینی . (قاموس الاعلام ترکی ). خانواده ٔ منجم و نقشه کش فرانسوی که در اصل ایتالیائی بودند و سهم مهمی در تثبیت نقشه های علمی که در فرانسه تدارک شده دارند. از این خانواده اند:ژان دومینیک (1625 - 1712 م .) که رصدخانه ٔ پاریس را انتظام د...
-
مسحاء
لغتنامه دهخدا
مسحاء. [ م َ ] (ع ص ) مؤنث أمسح . (از اقرب الموارد). رجوع به أمسح شود. || زمین هموار سنگریزه ناک که در آن گیاه نباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مِساح و مَساحی . (اقرب الموارد). || زمین سرخ . (از اقرب الموارد). || زن لاغر سرین خردپست...
-
دهقانی
لغتنامه دهخدا
دهقانی . [ دِ ] (حامص ) دهقان بودن . ایرانی نژاد وخداوند آب و ملک بودن . || زراعت و فلاحت و کشاورزی . (ناظم الاطباء). زراعت کردن . (آنندراج ). صفت و شغل دهقان . داشتن ده و مزرعه و باغ و آبادی . (از یادداشت مؤلف ) : اندرین تنگی بی راحت بنشسته خالی از...
-
شاخص
لغتنامه دهخدا
شاخص . [ خ ِ ] (ع ص ، اِ) بلند برآمده از هر چیزی . مرتفع. (اقرب الموارد). || تیر که ازبالای نشان درگذرد. سهم شاخص . (منتهی الارب ). تیر که ازروی نشانه بشود. (مهذب الاسماء). تیر که از آماج گذشته باشد. || چشمی که وا گشوده نهاده باشد. (مقدمه ٔ لغت میر س...