کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مساحرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مساحرة
لغتنامه دهخدا
مساحرة. [ م ُ ح َ رَ ] (ع مص )جادوئی کردن . تسخیر نمودن . و رجوع به مساحره شود.
-
مساحرة
لغتنامه دهخدا
مساحرة. [ م ُ ح َ رَ ] (ع اِمص ) مساحره . جادوئی . تسخیر. ربایندگی . جذب : اسحار در مساحره و با سامری در مسامره ، اشجار در مشاجره و شکوفه ها در مکاشفه ، قضبان در ملاطفه (در وصف اصفهان ). (ترجمه ٔ محاسن اصفهان آوی ).
-
واژههای همآوا
-
مساهرت
لغتنامه دهخدا
مساهرت . [ م ُ هََ رَ ] (ع مص )مساهرة. شب زنده داری با کسی . رجوع به مساهرة شود.
-
مساهرة
لغتنامه دهخدا
مساهرة. [ م ُ هََ رَ ] (ع مص ) مساهرت . بیدارماندن با کسی و او را در ترک گفتن خواب همراهی کردن . (اقرب الموارد). با کسی بیدار بودن . (تاج المصادر بیهقی ). شب نشینی با کسی . شب زنده داری به همراه کسی .
-
مصاحرة
لغتنامه دهخدا
مصاحرة. [ م ُ ح َ رَ ] (ع مص ) آشکارا کردن کاری را. (منتهی الارب ). صحار. و رجوع به صِحار شود.
-
مصاهرت
لغتنامه دهخدا
مصاهرت . [ م ُ هََ / هَِ رَ ] (ازع ، مص ) مصاهرة. داماد کردن و خسر کردن ، و این از هردو جهت باشد. (غیاث ). دامادی کردن . خسری کردن . (یادداشت مؤلف ). نسبتی است که به توسط نکاح پیدا شود. (قاموس کتاب مقدس ). دامادی . (ناظم الاطباء). ختونت . ختون . خوی...
-
مصاهرة
لغتنامه دهخدا
مصاهرة. [ م ُ هََ رَ] (ع مص ) دامادی . خسری کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال : صاهرهم و صاهر فیهم و صاهر الیهم ؛ ای صاهر فیهم صهراً. (منتهی الارب ). داماد گردیدن . (ناظم الاطباء). با کسی به نکاح وصلت کردن . (تاج المصادر بیهقی )(المصادر زوزنی )....
-
جستوجو در متن
-
مساحر
لغتنامه دهخدا
مساحر. [ م َ ح ِ ] (ع اِ) سَحر. اعلای سینه : انتفخ مساحره و یا سحره ؛ از حد مرتبه ٔخود تجاوز کرد. (منتهی الارب ). و رجوع به سحر شود.
-
مسامره
لغتنامه دهخدا
مسامره . [ م ُ م َ رَ / رِ ] (ع مص ) مسامرة. مسامرت . با هم حدیث کردن . با هم قصه گفتن . || شب نشینی و شب زنده داری . قصه گوئی در شب : چنین نبشت بوریحان در مسامره ٔ خوارزم ... (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 668). اسحار در مساحره و با سامری در مسامره اشجار در ...
-
سامری
لغتنامه دهخدا
سامری . [ م ِ ] (اِخ ) نام او موسی بن ظفر ، قریب و مهتر موسی علیه السلام بود و او گوساله ای زرین مرصع بجواهر ساخته ، و خاک نعل براق جبرئیل علیه السلام که در روز غرق فرعون بدست آورده بودند در اندرون آن در دمیده هر چه بانگی که ملایم گاو است از او برآمد...