کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزن
لغتنامه دهخدا
مزن . [ م َ ] (ع مص ) مُزون . گذشتن بر اراده ٔ خود و رفتن . || روشن گردیدن روی . || پرکردن خیک را. || ستودن . || فضیلت دادن و در غیبت ستودن کسی را نزد صاحب شوکتی . (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ). || فرار از دشمن . گر...
-
مزن
لغتنامه دهخدا
مزن . [ م َ زَ ] (ع اِ) خوی و روش . و رجوع به مزون برای معانی اول تا سوم شود. حال .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). خوی و عادت و روش و طریقه و حال . (ناظم الاطباء). این کلمه تصحیف مَرِن (با رای مهمله ) نیست ؛ گویند، ما زال علی هذاالمزن ؛ یعن...
-
مزن
لغتنامه دهخدا
مزن . [ م ُ ] (ع اِ) ابر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). ج ِ مزنة. (ناظم الاطباء) (دزی ). ابر سپید. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (غیاث ) (دهار) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). ج ِ مزنة. (دهار) (ن...
-
مزن
لغتنامه دهخدا
مزن . [ م ُ زُ ] (ع اِ) ج ِ مزنة. (ناظم الاطباء). رجوع به مزنة شود.
-
واژههای مشابه
-
مزن آباد
لغتنامه دهخدا
مزن آباد. [ م َ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان آلان بخش سردشت شهرستان مهاباد در 18/5هزارگزی جنوب غربی سردشت و 18هزارگزی جنوب راه بیوران به سردشت و در منطقه کوهستانی و جنگلی معتدل واقع و دارای 125 تن سکنه است . آبش از چشمه و محصولش غلات ، توتون ، مازو،...
-
بزن مزن
لغتنامه دهخدا
بزن مزن . [ ب ِ زَ م َ زَ ] (اِمص مرکب ، از اتباع ) تلون در رأی . تناقض در فرمان و امر. (یادداشت بخط دهخدا).
-
جستوجو در متن
-
مزنی
لغتنامه دهخدا
مزنی . [ م ُ ] (ص نسبی ) منسوب به مُزن که قریه ای است در سه فرسخی سمرقند. (از سمعانی ). رجوع به مزن و مزنة شود.
-
مزون
لغتنامه دهخدا
مزون . [ م ُ ] (ع مص ) مَزن . گذشتن بر اراده ٔ خود. || رفتن . || روشن گردیدن روی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به مَزْن شود.
-
سرخواب
لغتنامه دهخدا
سرخواب . [ س َ خوا / خا ](اِ مرکب ) نام فنی از کشتی . (آنندراج ) : ور مخالف که ترا گفته که سرخواب مزن گرد موی کمرت پیچ شود تاب مزن .میرنجات (از آنندراج ).
-
مزنة
لغتنامه دهخدا
مزنة. [ م ُ ن َ ] (ع اِ) باران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || ابر سپید و قطعه ای از ابر سپید، اخص من المزن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). ابر سپید و یک جزء از ابر سپید. ج ، مزن [ م ُ /م ُ زُ ]. (ناظم الا...
-
عرق زدن
لغتنامه دهخدا
عرق زدن . [ ع َ رَ زَ دَ] (مص مرکب ) عرق گل یا گلاب به خود زدن : تو خود به کمال و لطف آراسته ای پیرایه مکن عرق مزن عود مسوز.سعدی .
-
عسل دادن
لغتنامه دهخدا
عسل دادن . [ ع َ س َ دَ ] (مص مرکب ) عسل ساختن . به عمل آوردن عسل . تولید عسل کردن : زنبور درشت بی مروت را گوی باری چو عسل نمیدهی نیش مزن .سعدی .
-
نعیق زدن
لغتنامه دهخدا
نعیق زدن . [ ن َ زَ دَ ] (مص مرکب ) بانگ کردن . بانگ کردن زاغ . غارغار کردن کلاغ : غرابا مزن بیشتر زین نعیقاکه مهجور کردی مرا از عشیقا.منوچهری .