کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزمار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزمار
لغتنامه دهخدا
مزمار. [ م ِ ] (ع اِ) نای . ج ، مزامیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). نی که آن را می نوازند. (آنندراج ) (غیاث ). نای که بزنند. (مهذب الاسماء). از اقسام مزامیر است . نای . سورنا. نفیر. یراع . قَصّابه . مثقال . قوال . بوری . دو د...
-
واژههای همآوا
-
مضمار
لغتنامه دهخدا
مضمار. [ م ِ ] (ع اِ) جای ریاضت دادن اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). میدان اسب دوانی و جای ریاضت دادن اسب . (ناظم الاطباء). در غیاث نوشته که مضمار صیغه ٔ اسم است از ضَمر و ضمر در لغت به معنی لاغری است و معمول عربان چنان است که اول اسبان را فربه کنند...
-
جستوجو در متن
-
صلبوب
لغتنامه دهخدا
صلبوب . [ ص ُ ] (ع اِ) نای . (منتهی الارب ). مزمار. (اقرب الموارد).
-
مهضم
لغتنامه دهخدا
مهضم . [ م ُ هََض ْ ض َ ] (ع ص ) کشح مهضم ؛تهیگاه باریک و نازک . (منتهی الارب ). || مزمار مهضم ؛ مزمار که از چند قطعه پیوسته کنند. (یادداشت مؤلف ) (از اقرب الموارد). رجوع به مهضمة شود.
-
مزمور
لغتنامه دهخدا
مزمور. [ م َ ] (ع اِ) آنچه از کتاب زبور می سرایند و انواع دعا. مزمار. ج ، مزامیر. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || نای و سرود. (آنندراج ) (ناظم الاطباء). و رجوع به مزمار و مزامیر شود.
-
نی نواز
لغتنامه دهخدا
نی نواز. [ ن َ/ ن ِ ن َ ] (نف مرکب ) نی زن . زمار. که مزمار نوازد.
-
هبنوقة
لغتنامه دهخدا
هبنوقة. [ هََ ق َ ](ع اِ) نای . مزمار. ج ، هبانیق . (معجم متن اللغة).
-
ابوالصخب
لغتنامه دهخدا
ابوالصخب . [ اَ بُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) نای . (دهار) (مهذب الاسماء) (السامی فی الأسامی ) نی . مزمار.
-
چاک نای
لغتنامه دهخدا
چاک نای . (اِ مرکب ) فم حنجره . فم ِ قصبةالریة. مزمار. چاک صوت . (واژه های نو، فرهنگستان ایران ).
-
دوژای
لغتنامه دهخدا
دوژای . (اِ) دورای و دوزای . مزمار و نایی که مطربان می نوازند. (ناظم الاطباء). رجوع به مترادفات کلمه شود.
-
دورای
لغتنامه دهخدا
دورای . (اِ) مزمار و نایی که مطربان نوازند. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ) (آنندراج ) (برهان ). دوران .
-
طاموسونیون
لغتنامه دهخدا
طاموسونیون . (معرب ، اِ) به یونانی مزمار الراعی را گویند. (فهرست مخزن الادویة). و آن را طاموسونیوت و لوزن و به عربی زمارةالراعی نیز گویند. (مفردات ابن البیطار).
-
ابوشائق
لغتنامه دهخدا
ابوشائق . [ اَ ءِ ] (ع اِ مرکب ) سرود. (مهذب الاسماء) (السامی فی الاسامی ). غنا. || مزمار.