کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
مزلق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
مزلق
لغتنامه دهخدا
مزلق . [ م َ ل َ ] (ع اِ) جای لغزان . زلاقة. مَزلقة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). ج ، مَزالق . (غیاث ).
-
مزلق
لغتنامه دهخدا
مزلق . [ م ُ زَل ْ ل َ ] (ع ص ) نسو کرده . (مهذب الاسماء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد): بیت مزلق ؛ خانه ٔ نسوکرده . (مهذب الاسماء).
-
مزلق
لغتنامه دهخدا
مزلق . [ م ُ زَل ْ ل ِ ] (ع ص ) لغزاننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || هرچه ترطیب و تلیین سطح عضو به حد لغزندگی کند تا آنچه در آن محتبس باشد به حرکت او حرکت نماید مثل آلوی بخارا. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ص 8). مُزلق هوالذی یبل ّ سطح الجسم المحت...
-
مزلق
لغتنامه دهخدا
مزلق . [ م ُ ل َ ] (ع ص ) لغزانده . لغزانیده . لغزش داده شده . || ناقه ٔ بچه افکنده . || به نظر تیز نگریسته شده . || موی سترده شده . || پیوسته تیز داشته شده (مثلاً آهن ). || نیک آلوده شده به روغن و جز آن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
مزلق
لغتنامه دهخدا
مزلق . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) لغزش دهنده . لغزاننده . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مُزلّق . رجوع به مزلق شود. || ناقه ٔ بچه افکنده . || به نظر تیز نگرنده . || موی سترنده . || پیوسته تیز دارنده . (مثلاً آهن ). || نیک به روغن و جز آن آلوده کننده . ...
-
واژههای همآوا
-
مذلغ
لغتنامه دهخدا
مذلغ. [ م ِ ل َ ] (ع اِ) نره .(آنندراج ). عوف . عضو تذکیر کلفت دراز بغایت سرخ . اذلغ. اذلغی . (از متن اللغة). رجوع به متن اللغة شود.
-
مذلق
لغتنامه دهخدا
مذلق . [ م ُ ذَل ْ ل َ ] (ع ص ) شیر آب آمیخته . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || کارد لبه تیز. محددالطرف . (از اقرب الموارد).- ابن المذلق ؛ مردی که اعراب درنهایت افلاس بدو مثل زنند. رجوع به ابن المذلق شود.
-
مذلق
لغتنامه دهخدا
مذلق . [ م ُ ذَل ْ ل ِ ] (ع ص )تیزکننده ٔ کارد. (آنندراج ). نعت فاعلی است از تذلیق به معنی تیز کردن لبه ٔ کارد و جز آن . رجوع به تذلیق شود. || آنکه آماده می کند و حاضر می سازد زبان آور در سخنوری را. (ناظم الاطباء). در مآخذ دسترس ما تذلیق بدین معنی نی...
-
مذلق
لغتنامه دهخدا
مذلق . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) تلفظشده از نوک زبان . (ناظم الاطباء).
-
مذلق
لغتنامه دهخدا
مذلق . [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) تیزکننده ٔ کارد. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از اذلاق به معنی تیز کردن کارد و سنان . رجوع به اذلاق شود. || بی آرام کننده . (آنندراج ): اذلقه ؛ اقلقه . (متن اللغة). رجوع به اذلاق شود.
-
جستوجو در متن
-
مزالق
لغتنامه دهخدا
مزالق . [ م َ ل ِ ](ع اِ) ج ِ مَزلق . || ج ِ مَزلقة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ). رجوع به مزلق و مزلقه شود.
-
مزلقة
لغتنامه دهخدا
مزلقة. [ م ُ زَل ْ ل ِ ق َ ](ع ص ) مؤنث مُزلّق . مُزلِقة. مزلقه . لغزاننده . و رجوع به مزّلق در معنی اول و مُزلِقة و مزلّقه شود.
-
مزلقة
لغتنامه دهخدا
مزلقة. [ م ُ ل ِق َ ] (ع ص ) مؤنث مُزلِق . لغزش دهنده . (آنندراج ) (غیاث ). مُزَلّقَة. و رجوع به مُزلِق و مُزلّقة شود.- حروف مزلقة ؛حروف مزلقه شش است بقرار ذیل : ف ، ر، م ، ن ، ل ، ب . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).